امید فاضلی
عاشق بارانی هستم که قبل اش صدای مبهم رعد دارد و آسمان یکپارچه ابری است. بارانی ریز که نمیگذارد بفهمی کِی خیس شدهای. تو مثل بارانی اینگونه، بیخبر آمدی، در زمانی خاص و مکانی بهشتگون. گفته بودم که فقط یک چیزِ مرگ مرا میترساند؛ اینکه چگونه همه خاطرات وجودم را بگذارم برای هیچ کس. کدام وجود، در کدام عالمِ بود یا نابود، بعد از من تو را خواهد یافت. تو تنها شانس من بودی. و خندیدی و محاسبه کردی.
محاسبه کردن ات را دوست داشتم. وقتی با انگشتان ات هوا را رج می زدی و چهارِ همیشگی را با دو جمع میکردی. وقتی حرفهایت را نمیفهمیدم... قلب ام را بهانه کردم که تیر میکشد، بغضهای پیاپی، مرگم را برایت زنده کردم تا بیشتر دوستم بداری.-این لعنتی سیر ناشدنی از عشق- و تو صورت ام را با دستهایت گرفتی و اشک ریخته بودی و امیدوارم کردی. به تو گفته بودم چیزی بگو که هیچکس نمیداند. و این بیمحاباییات چیزی فراتر از دوست داشتن بود.
فقط تو می دانستی که یک نت طولانی و پر طنین همراه من هست. چیزی شبیه فرکانسهای «سینث سایزر » یا شبیه کمانچهای خشدار. شاید در زندگی گذشتهام وال بودهام. با فرکانسی گُنگ. در قعر ناپیدای اقیانوس آرام. «وال»ی که روی تن اش فرمولهای ریاضی نوشته شده، و یا وِردهایی شبیه یادداشتهای روی کشتی پرتغالی فیلم اژدها وارد میشود مانی حقیقی تنها و سرشار از آهستگی. و آخرش، بی پروا تر از همیشه، به گِل بنشینم. نقطهای که روزها برای انتخاب اش وقت گذاشتی و محاسبهاش کردی. درازکش، لمیدهتر از هر همیشهای.
نوروز رسیده است.
ابروهایت را نازکتر کرده بودی و بیمحل به چشمهای نیمه مدهوش؛ اغواگرانه دست در دست آن نیمچه نیمهی هاوایی پوش داده بودی که حتماً دهان اش بوی سیر و سیگار میداد. با خریدهای بیشمار و ساپورت فرو رفته در چرم. یاد «آدری هپبورن»ی افتادم که به وضوح «مرلین مونرو» شده بود. پیرمرد حالا دیگر یک تنه شهری را حریف بود.
قلب ام هیچ مشکلی نداشت. دروغ گفته بودم. و این تنها راز مگویی بود که اصرار داشتی بدانی و من نگفتم.
امید فاضلی
نوروز ۱۴۰۲
در همین رابطه بخوانید
وجود استثنایی! بهاریه نوروز ۱۴۰۲، کاوه قادری
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|