پرده سینما
نقد و بررسی فیلم جوی/سرخوشی ساخته دیوید اُ راسل
Joy (2015)
فیلم جوی به غذایی میماند که شاید ساده بتوان آن را تهیه کرد ولی قادر به ساده سرو کردن آن نیستید.
جوی از جایی ضربه میخورد که پروژه عظیمی چون کلوپاترا با بازی آنجلینا جولی اگر ساخته میشد، ضربه میخورد و به همین دلیل ساخت آن را با هوشمندی منتفی کردند.
جوی میتوانست به اثری کوچک، بیادعا و ساده در باب موفقیت و تجسم بخشیدن آرزوها مبدل شود اگر اُ راسل به این اندازه کلیت اثر خود را مطیع و فدای حضور بازیگر اصلیاش جنیفر لارنس نمیکرد.
فیلم جوی/سرخوشی تازهترین همکاری دیوید اُ راسل، کارگردان و بازیگر محبوب این سالهایش جنیفر لارنس است. نکتهای که میتوان آن را دلیل اصلی افول فیلم دانست. جوی میتوانست به اثری کوچک، بیادعا و ساده در باب موفقیت و تجسم بخشیدن آرزوها مبدل شود اگر اُ راسل به این اندازه کلیت اثر خود را مطیع و فدای حضور بازیگر اصلیاش جنیفر لارنس نمیکرد. لارنس بازیگر بزرگی است که توانایی اجرای نقشهای متفاوت را دارد ولی زمانی که اثر تمام داشتههای خود را در گرو درخشش یک بازیگر قرار دهد یقیناً دیگر اجزای آن ضربه خواهد خورد و جوی نیز از این قاعده مستثنا نیست. فیلم دقیقا از جایی ضربه میخورد که پروژه عظیمی چون کلوپاترا با بازی آنجلینا جولی اگر ساخته میشد، ضربه میخورد و به همین دلیل ساخت آن را با هوشمندی منتفی کردند.
جوی بیشتر از هرچیز دیگری درباره خیالپرستی و رویاپردازی است. هسته مرکزی که بهخودی خود جذابیت دارد ولی زمانیکه بیشتر مدت زمان 120 دقیقهای فیلم را روی میز تدوین و با تمهیدات صدای خارج از قاب ارائه دهید به احتمال زیاد خط روایی اصلی دارای مشکلات عدیدهای است که قصد پنهان کردن آن را دارید.
قصه فیلم با الهامگیری از واقعیت روایت میشود و مربوط میشود به مادری تنها با نام جوی مانگانو (لارنس) که در دهه 90 حرفه خانوادگی خود که مربوط به فروش لوازم خانه بود را ادامه میداد و در همین حین موفق به اختراع تی زمین شوی مخصوص خود شد و به ثروت هنگفتی دست یافت و در مبحث لوازم تمیزکننده خانه و تبلیغات تلویزیونی برای خود انقلابی به راه انداخت.
مشخصا دیوید ا ُراسل و همکار فیلمنامهنویس او آنی مومالو قصد روایت مستقیم و سرراست چنین داستانی را نداشتهاند و میتوان در این زمینه اثری چون ارین براکوویچ را الگوی مناسبی از لحاظ ساختار فیلمنامهای برای این اثر در نظر گرفت. اما نکته حائز اهمیت دیگر در این میان ساده نبودن تعریف چنین داستانی است، فیلم روایت کوچک ولی عجیب و غریبی دارد و مانند غذایی میماند که شاید ساده بتوان آن را تهیه کرد ولی قادر به ساده سرو کردن آن نیستید و باید تمهیدات مخصوصی برای سرو آن اندیشید. فرمولی که در اثر پیشین اُ راسل کلاهبرداری آمریکایی بهخوبی پاسخ داد ولی اینجا شرایط متفاوت است و اجرای ناصحیح آن مشکلات فراوانی برای فیلم بهوجود آورده است. فیلم جوی به شکل عجیبی از گونه طنز اُ راسلی تهی است و به تقلبی ناصحیح از آثار اشخاصی مانند دیوید لینچ شبیه شده است، بهخصوص سکانس آغازین فیلم که جزو نکات مثبت اثر محسوب میشود.
انسجامی که در سکانس ابتدایی فیلم مشاهده میکنیم بهراحتی در ادامه کار ناپدید میشود و فقدانش در کلیت بهجا مانده از اثر محسوس است، فیلم نه از لحاظ ساختار و نه از لحاظ بازیگری و فیلمنامه از فقدان انسجام رنج میبرد، این مساله در لحظاتی به اندازهای بغرنج میشود که مخاطب را به شک میاندازد که هر صحنه فیلم از زوایای مختلف فیلمبرداری شده و سپس روی میز تدوین سرهمبندی شده است. این مشکل در مورد بازیگرها وضوح بیشتری دارد، جز لارنس که تمرکز بیشتری در شخصیتپردازی آن شده است گویی دیگر بازیگران با دیالوگها راحت نیستند و بهصورت انتخابی خطهای دیالوگی در حین فیلمبرداری اضافه و کم شده است.
یکی از نکات مثبت جوی دنیای سوررئال ذهنی قهرمانش است، دنیایی که همانطور که گفته شد در هر صورت مخاطب را بهیاد آثار لینچ میاندازد، شاید رفت و برگشتهایی که به دنیای سوررئال فیلم که مانند برنامههای آبکی تلویزیونی طراحی شده است ربط مستقیمی به آثار خود دیوید لینچ پیدا نکند اما شباهتی که به آثار دنباله روهای مستعد لینچ دارد با حضور بازیگری چون ایزابلا روسلینی (ستاره فیلم مخمل آبی لینچ) بیشتر خودنمایی میکند.
در این میان جنیفر لارنس توانسته است شخصیتی چند بُعدی و کامل را تجسم ببخشد. جوی مانگانو همواره میان وظایف مادرانه و حرفهای که به آن مشغول است در حرکت است، او در خانه خانوادگی مانگانوها در کنار مادر ناتوانش کری (ویرجینیا مدسن) و مادربزرگش میمی (دایان لد) که تنها شخصی است که بهخاطر دارد جوی زمانی که دختر کوچکی بود چقدر در زمینههای مختلف بااستعداد بود، زندگی میکند. در زیرزمین خانه شوهر سابقش تونی (ادگار رامیرز) سکونت دارد و پدر ناامید و مطلقه جوی که رودی (رابرت دنیرو) نام دارد که او نیز دنیای عجیب و عوالم مخصوص خودش را در سر میپروراند و از همنشینی با دوست جدیدش ترودی (روسلینی) کم و بیش لذت میبرد. بهکارگیری از فضایی به این اندازه شلوغ در مواقعی از اثر موثر و کارآمد است و در مواقعی فضایی ناهنجار بهوجود میآورد. تکنیکی که باز هم در فیلم موفق دستورالعمل نقاط روشن با درستی اجرا شده بود و در حال حاضر قادر به نمایان کردن تام و تمام خود را ندارد. در هر صورت الهامگیری جوی از موارد مختلف برای اختراع تی زمین شویش باعث تغییر وضعیت تک تک اعضای خانه میشود.
یکی از نکات مهم جوی که میتوان از آن بهعنوان عامل اصلی ساختاری این چنینی یاد کرد، اشراف مخاطب به داستان و دانستن انتهای موفقیتآمیز آن برای خانواده جوی است. تماشاگر از ابتدای امر با کاراکتر اصلی داستان از طریق رسانههای متعدد آشنایی دارد، از طرفی روایت سیر صعودی خانوادهای شکست خورده تا قلههای موفقیت همواره واجد جذابیتهایی بالقوه است، حال که اُراسل قصد داشته به داستان زندگی یکی از مشهورترین کارآفرینهای عرصه خانهداری بپردازد و این کار را برای او و گروهش دشوار کرده است. در این شرایط و با توجه به داشتههایی که ریشه در واقعیت دارند انتخاب زبان سوررئال برای این اثر کمی چالشبرانگیز بهنظر میرسد، چالشی که اُ راسل میتوانست با تکیه بر داشتههای خودش، از زبان طنز تا تکنیک ساختاری که بهنظر آشفته میرسد اما انضباط مخصوص خودش را دارد، از آن سربلند بیرون بیاید. اگر با دقت به لحظات تلاقی دنیای واقعی و غیرواقعی توجه کنیم متوجه میزان هوشمندی تصمیمی که سازندگان اثر برای تعریف چنین داستانی گرفتهاند میشویم، تصمیمی که شاید روی کاغذ تفاوتهای شایانی با چیزی که به تصویر کشیده شده است، دارد. تمهید رویاهای جوی به اندازهای جالب بهنظر میرسد که گاهی مخاطب را ترغیب میکند تنها این قسمتهای اثر را جداگانه بپذیرد، زیرا این لحظات تنها مواقعی است که بیننده و شخصیت اصلی فیلم را همراه میکند و هر دو از حقیقی یا رویایی بودن وضعیتی که در آن قرار دارند مطمئن نیستند. از سویی دیگر مخاطب که برای مدت زمان طولانی روند رو به رشد شخصیت جوی را دنبال میکند توقع دارد آن روی سکه و کاراکتری که ریاست امپراتوری قدرتمند حرفهاش را برعهده دارد بیشتر آشنا شود، بهنظر میرسد اُ راسل علاقهای به نشان دادن عاقبت شیرین جوی مانگانو نداشته و انتهای کار را به صورت ناخوشایندی خلاصه به تصویر کشیده است. فیلم به شکل سادهانگارانهای رسیدن جوی به رییس شرکت کیو وی سی با بازی برادلی کوپر را سرانجام سرنوشت شیرین وی تصور کرده است، بماند که جدا از بیربط بودن تجسم چنین امری برای یکی از کارآفرینهای بزرگ زن آمریکایی، بازی کوپر نیز بسیار ضعیف و پایینتر از استاندارد است و حتا در یک قاب قرار گرفتن با جنیفر لارنس هم نتوانسته از میزان کسل کنندگی و بیطعمی این نقشآفرینی بکاهد.
در نهایت میتوان گفت فیلم جوی بی تردید حاوی یک بازی بسیار قدرتمند از لارنس است، شخصیتی پیچیده که قدرتمندی و آسیبپذیریاش با ظرافت اجرا و متمایز شده است و تحسین بیننده فهیم را بهدنبال دارد. چنین نقشآفرینی گاهی میتواند جور تمام کاستیهای یک فیلم را بر دوش بکشد و گاهی به کلیت اثر ضربه میزند. فیلم دارای لحظات بسیار زیبا و نماهایی بهیادماندنی است که میتوان در اکثر آنها نقش لارنس را پررنگ دید، نماهایی که با ملاحظات حضور این بازیگر قدرتمند به تصویر کشیده شده و گاهی مخاطب را از پیام اصلی اثر دور میکند. در هر صورت مقصر اصلی کسی نیست جز اُ راسل که برخلاف جریانات درون قصهاش تواناییهای خود را نادیده گرفته و تکیه بر توانمندی بازیگری لارنس داده است.
نویسنده: پیتر برادشاو
مترجم: آرش واحدی
منبع: گاردین
برگرفته از خبرگزاری صبا
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|