کاوه قادری
فیلم دستمایهاش را از فیلم داستان سرراست دیوید لینچ میگیرد اما در عین حال، آدمهایی را برای پیشبرد داستانی این دستمایه انتخاب میکند که با سادهترین پیشامدها، مثل پت و مت به جان هم میافتند و مانند آدمهای فیلمهای برادران مارکس، با اکتهای مضحکِ از روی سادگی و بلاهت، حرکات و تلاشها و زحمات یکدیگر را خنثی میکنند!
تکرار کلامی پنجاه بارهی یک عبارت در طول یکصد و بیست دقیقه زمان فیلم (به طور میانگین هر صد و چهل ثانیه یکبار) برای فضاسازی روایی موقعیت خود! گویی روی پردهی بزرگ سینما، به تماشای بازی «اسم فامیل» فیلمساز با خودش نشستهایم که فقط با حرف «ر» انجام میشود و از نام و نام خانوادگی گرفته تا نام غذا و نام رنگ و غیره، پاسخ هر بخش، عبارت «رییس جمهور» است!
با فیلمی مواجهیم که در آن، واکنش، نتیجهی کنش و رویداد نیست و کنش و رویداد نیز نتیجهی دادهی داستانی نیست و همهچیز در خلأ رخ میدهد!
بحث بر سر نحوهی واقعیسازی و «اصالت وقوع»بخشی به وقایع فیلم است که در فیلم حاتمیکیا، صرفاً با غلوسازی حداکثری رفتاری و کنش و واکنشی صورت میگیرد.
آیا سرنوشت آرمانگرایی معترضانه در سینمای حاتمیکیا، امروز تا به این حد مبتذل شده که اینان ورژن جدید قهرمانان سینمای حاتمیکیا باشند؟!
با فیلمی مواجه هستیم که هم دادههای داستانی در آن «نازا» هستند و فرآیند روایی وجود ندارد و کلیدیترین وقایع و کنش و واکنشهایش در «جامپ کات» داستانی اتفاق میافتد
در بررسی فیلم خروج ابراهیم حاتمیکیا، اگر بخواهیم حرف آخر را همان اول کار بزنیم، باید بگوییم با فیلمی مواجهیم شامل مجموعهای از اتفاقات، پیشامدها، رویدادها و کنش و واکنشهایی که «باید» داخل داستان اصلی حضور داشته باشند و در پیشبرد آن نقشآفرینی کنند، در حالی که نتیجه و محصول طبیعی داستانِ روایت شده توسط فیلمساز نیستند و به بیانی دیگر، زمینهی دارای منطق روایی و منطق دراماتیک برای بروز و ظهور در داستان را ندارند.
در واقع، حُقنه شدن مجموعهای از وقایع و واکنشها به داخل درام که حاصل بایستهی دادههای داستانیِ روایت شده نیستند و هیچ زمینهی طبیعی برای جا گرفتن در خطوط داستانی درام را ندارند اما در عین حال، فیلمساز دلاش میخواهد به هر نحوی آنها را داخل داستان اصلیاش جا دهد، آموزه روایی و نمایشی جدیدترین فیلم ابراهیم حاتمیکیا شده است. یعنی با فیلمی مواجهیم که در آن، واکنش، نتیجهی کنش و رویداد نیست و کنش و رویداد نیز نتیجهی دادهی داستانی نیست و همهچیز در خلأ رخ میدهد! نمونه میخواهید؟ نگاه کنید به نحوهی ایجاد دافعه علیه قطب آنتاگونیستی ماجرا در همان بدو امر، با بیان جملهای زمخت قریب به این مضمون: «درسته که توی پنبههات نشستیم ولی فدای سر رییس جمهور»! آیا این جملهای است که یک «محافظ رییس جمهور» به کشاورزی میگوید که دولت به مزرعهاش خسارت زده است؟! نگاه کنید به مراجعهی اعتراضی سادهی کشاورزان به سازمان آب که چگونه بیخود و بیجهت و «شوخی شوخی» به یک اکشن خونین و جنگ مسلحانهی تمام عیار تبدیل میشود! آیا این نحوهی مراودهی کشاورزان با سازمان آب است؟! نگاه کنید به نوع تهدیدآمیز و در عین حال مضحک خطابهگویی «مشاور رییس جمهور» با کشاورزان بر سر ضیافت شام که مثلاً قرار است گام نهایی فیلم در دافعهبرانگیز کردن قطب آنتاگونیستی ماجرا برای مخاطب باشد! آیا «مشاور رییس جمهور»ی که در خود فیلم، آنقدر زیرکی دارد که مقابل دوربینهای تلویزیونی برای کشاورزان مراسم استقبال برگزار میکند، در ادامه، آنقدر احمق میشود که این کشاورزان را با تندخویانهترین رفتار ممکن، از خود و دولت و حکومت براند؟!
اشتباه نکنید! بحث بر سر «ما به ازای بیرونی» نداشتن اتفاقات مذکور در فیلم نیست؛ بحث بر سر نحوهی واقعیسازی و «اصالت وقوع»بخشی به وقایع فیلم است که در فیلم حاتمیکیا، صرفاً با غلوسازی حداکثری رفتاری و کنش و واکنشی صورت میگیرد؛ به این معنا که اگر قرار است سکانس برخورد «محافظ رییس جمهور» با شخصیت اصلی فیلم، واقعیسازی شود، به جای روایت چرایی رفتار تحکمآمیز «محافظ رییس جمهور» با شخصیت اصلی فیلم، صرفاً بر دُگم بودن و درجهی تحکم رفتار و گفتار آقای «محافظ» افزوده میشود! یا اگر قرار است سکانس مواجههی کشاورزان با سازمان آب، واقعیسازی شود، به جای بیان عینی چرایی خشونت به وجود آمده، فقط و فقط بر غلظت گلادیاتوریِ آن خشونت افزوده میشود! یا اگر قرار است سکانس برخورد «مشاور رییس جمهور» با کشاورزان واقعیسازی شود، به جای روایت یا نمایش چرایی آن سخنرانیِ تندخویانه، صرفاً بر شدت و حدت آن تندخویی افزوده میشود! و چه بسا در همین مورد آخر، انتخاب محمدرضا شریفینیا برای بازی در چنین نقش کوتاهی، صرفاً در جهت اغراق و ایجاد حرارت کاذب برای سخنرانی و رفتار و گفتار آن تیپ باشد! همان اغراقی که شریفینیا در ایجاد آن، آنقدر افراط به خرج داده که عملاً تیپ «مشاور رییس جمهور»ش، تفاوتی با تیپ بدمنهای نقشآفرینی شده توسط او در فیلمهای مسعود دهنمکی ندارد؛ هیچ تفاوتی البته به جز بر سر نداشتن یک عدد کلاه شاپو!
این حُقنهی اغراق ها «باید»ها به سیر داستانی در خروج البته فقط منحصر به پیشامدها، کنشها، اتفاقات و کنش و واکنشها نیست و تسری آن به نوع شخصیتپردازی شخصیت اصلی فیلم و جنس موقعیت مرکزی داستان، موجب شده تا عملاً با یک «سیاه مشق» ناهمگن، درهمریخته و نامتوازن مواجه باشیم؛ آن هنگامی که فرمالِ فیلم، این شده که فیلمساز، هر نما، میزانسن، موقعیت و فصلی که دلاش خواسته را از هر فیلمی که دوست داشته یا میخواسته به آن ادای دین کند برداشته و در فیلم خودش گذاشته و کوشیده از صرفاً کنار هم چیدن آنها، کولاژ بسازد! کولاژی که هیچکدام از قطعات آن، با یکدیگر تناسب تماتیک و درونمایهای و روایی ندارند! و نتیجه این شده که برای نمونه، شخصیت اصلی فیلم در حالی که رفتارنگاری، کنش و منش، میزانسنپردازی شدناش و حتی نوع موسیقی متن پسزمینهای برای همراهی کردناش، مو به مو، یک قهرمان یکهبزن «کلینت ایستوود»ی را تداعی میکند، اما در «باید»ی که فیلمساز به اثرش تحمیل کرده، یک کشاورز مظلوم و پدر شهید است، آن هم در شرایطی که نه تخریب «گاوچران»گونهی درب ورودی سازمان آب با تراکتور و نگاه بیش از اندازه مردسالارانه و ضدزناش، با مشی و منش یک پدر شهید تناسب دارد و نه نگاه خشمگین و چهرهی عبوس و رفتار دُگم و زمختاش، با شمایل یک کشاورز مظلوم نسبتی دارد!
در واقع، با کولاژی مواجهیم که قطعات آن، همدیگر را نقض میکنند! به عنوان نمونه، فیلم دستمایهاش را از فیلم داستان سرراست دیوید لینچ میگیرد اما در عین حال، آدمهایی را برای پیشبرد داستانی این دستمایه انتخاب میکند که با سادهترین پیشامدها، مثل پت و مت به جان هم میافتند و مانند آدمهای فیلمهای برادران مارکس، با اکتهای مضحکِ از روی سادگی و بلاهت، حرکات و تلاشها و زحمات یکدیگر را خنثی میکنند! یعنی اینجا با کولاژی مواجهیم که قطعهی «گروچو مارکس»ی آن، طوری با قطعهی «دیوید لینچ»ی آن در تناقض است که سوای بیجهت چندپاره کردن لحن فیلم میان کمدی و درام و سرریز کردن همان اندک مقدار حس دراماتیکی که ممکن است در نتیجهی برخی فعل و انفعالات داستان برای مخاطب ایجاد شود (سرریز شدن حس به دلیل همان شوخیهای موقعیتی و رفتاریِ بیموقع و بیموضوعیت)، موجب شده تا عملاً با یک پارودی ناخواسته مواجه باشیم؛ پارودیای هم در باب موقعیت فیلم حاتمیکیا و هم در باب گفتمان و درونمایهی آن!
اما برای اینکه عمق این پارودی ناخواسته در باب گفتمان و درونمایهی سینمای حاتمیکیا را دریابیم، تنها کافی است ببینیم قهرمانان حاتمیکیا، از کجا به کجا رسیدند! یعنی فیلمسازی که روزگاری در آژانس شیشهای، قهرمانی معترض و اصطلاحاً آرمانگرا از جنس «حاج کاظم» داشت، امروز در خروج، قهرماناناش بدل شدهاند به عدهای کشاورز معترض که میخواهند در اعتراض به تضییع حقشان نزد بالاترین مقام اجرایی مملکت بروند اما بر سر یک فیلم موبایل بارگذاری شده در شبکههای اجتماعی، مانند کودک هفت ساله به جان هم میافتند! آیا سرنوشت آرمانگرایی معترضانه در سینمای حاتمیکیا، امروز تا به این حد مبتذل شده که اینان ورژن جدید قهرمانان سینمای حاتمیکیا باشند؟! یعنی میراث «حاج کاظم»، شده عدهای کشاورز که حتی بلد نیستند تراکتور خودشان را درست برانند؟! فیلمساز واقعاً دارد علیه رییس جمهور فیلم میسازد یا به کشاورزان توهین میکند؟! قهرمانانی که فیلمساز سنگشان را به سینه میزند، همانانی نیستند که شیرجه زدنشان داخل آب در میزانسن فیلمساز مسخره میشود؟! همانهایی نیستند که تفنگ به دست گرفتن و گلوله شلیک کردنشان، اسباب خندهی مخاطب قرار میگیرد؟! همانهایی نیستند که فیلمساز حتی با نحوهی انگور خوردنشان میخواهد از مخاطب، خنده بگیرد؟! آیا فیلمساز ما مثلاً میخواسته در اثنای به اصطلاح درام خود، لحظات و دقایق مفرح و کمیک ایجاد کند؟! اصلاً فیلمساز پرادعای ما، تفاوت میان کمدی بودن و مفرح بودن را میداند؟ تفاوت میان کمدی و پارودی را چطور؟ تفاوت میان کمدی و کمدی ناخواسته را چطور؟ تفاوت میان پارودی و پارودی ناخواسته را چطور؟
در این میان، برخی میگویند خروج، سیاسیترین و تلخترین فیلم حاتمیکیا است. دربارهی سیاسی بودن فیلم البته در عالم انتزاع و فرامتن، میتوان هر گزارهی مغشوشی را به هر فیلمی نسبت داد! خدا بیامرزد مرحوم علی معلم را که میگفت فیلم سیاسی، دارای تعریف و تحلیل خاص خودش است، گاه قرار است به جابجایی قدرت بینجامد، گاه قرار است تکانههایی در قدرت ایجاد کند، گاه قرار است در افکار عمومی تکانههایی له یا علیه قدرت یا جریان سیاسی خاصی ایجاد کند، و یا گاه قرار است با نگاهی مدحآمیز یا انتقادی یا صرفاً تاریخنگارانه، به برههی سیاسی خاصی بپردازد. حال، خروج به عنوان فیلمی مثلاً سیاسی، واجد کدامیک از ویژگیهای مذکور است؟ آن هم فیلمی که کلِ به اصطلاح اعتراضات آرمانگرایانهاش را نه حتی متوجه یک نهاد مهم مثل ریاست جمهوری، بلکه صرفاً متمرکز روی یک «شخص خاص» که هفت هشتم دوران ریاست جمهوریاش را به پایان رسانده میکند! یعنی با فیلمی مواجهیم که به لحاظ درونمایهای، حداکثر تا یک سال آینده، کاملاً منقضی و بیموضوعیت خواهد شد و اساساً به مرحلهی ملاحظه و رصد «تاریخ سینما»یی و ثبت در تاریخ نیز نخواهد رسید و در کانتنت معترضانهاش هم آنقدر کلیگویانه است که حتی به لحاظ تاریخنگاری کلان سیاسی نیز قابل ارجاع نخواهد بود. آیا اساساً فیلمی با چنین مشخصاتی، سیاسی است؟! و اگر هم هست، اینگونه خنثی سیاسی بودن، اصولاً موهبت قابل ذکری هم متوجه فیلم میکند؟!
با این وجود اما شکی در این نکته نیست که خروج، تلخترین فیلم ابراهیم حاتمیکیا است! البته باز تلخترین نه از منظر تم و درونمایه و کانتنت جهان موقعیتی و محتوای دغدغهی قهرمان! بلکه از منظر به قهقرا رفتن فیلمساز در زمینههای پیشبرد روایت داستان، شخصیتپردازیها، فضاسازی روایی و اساساً شکل دادن جهان موقعیتی فیلم! یعنی سوای پارودیک شدن منش و کنش و سیر حرکتی و رفتاری قهرمانان فیلم و سخیف شدن فزایندهی گفتمان و درونمایهی سینمای فیلمساز، برای اینکه پی ببرید فیلمسازِ روزگاری سینمابلد ما، تا چه حد سقوط یافته، اصلاً لازم نیست شعارهای فمنیستی حُقنه شده وسط جاده و شعارهای دراماتیزه نشده در گفتارها و مضمحل بودن تمرکز داستانی تا حد طعنه انداختن به واردات و صادرات خودرو و امثالهم را ملاک قرار دهید! بلکه فقط کافی است ببینید فیلمساز ما چگونه جهان موقعیتیِ فیلماش را شکل میدهد؛ میدانید چگونه؟ از طریق تنشهای بیپشتوانهی روایی و نمایشیِ منجر به رقم خوردن خشونت «جامپ کات» داستانیوار ابتدای فیلم، ادبیات زمختِ بدون اصالت وقوع فیلم، عنادهای بیدلیلِ مستقیماً از فرامتن برآمده میان کاراکترهای داستان و مقامات، و موقعیتهای خلقالساعهای که پیشزمینهی داستانی ندارند و از دل خط سیر طبیعی درام برنیامدهاند! یا فقط کافی است ببینید فیلمساز ما چگونه میتواند موقعیت داستانی فیلم را در روایت به پیش ببرد و مشمول گرهافکنی و فراز و فرودسازی کند؛ میدانید چگونه؟! از طریق بارگذاری فیلم عزیمت کشاورزان در شبکههای اجتماعی! یا فقط کافی است ببینید فیلمساز ما چگونه میتواند برای موقعیت داستانی خود، فضاسازی روایی کند؛ میدانید چگونه؟! از طریق حدوداً پنجاه بار تکرار عبارت «رییس جمهور» در فیلم! شبیه به همان نوع فضاسازی که مسعود دهنمکی در فیلم رسوایی با تکرار کردن کلمه «رسوایی» البته فقط برای هشت بار، برای موقعیت درام خود میکرد! صرفاً تکرار کلامی برای رخنه کردن در ذهن مخاطب! و این حال و روزی است که حاتمیکیا بدان گرفتار شده! تکرار کلامی پنجاه بارهی یک عبارت در طول یکصد و بیست دقیقه زمان فیلم (به طور میانگین هر صد و چهل ثانیه یکبار) برای فضاسازی روایی موقعیت خود! گویی روی پردهی بزرگ سینما، به تماشای بازی «اسم فامیل» فیلمساز با خودش نشستهایم که فقط با حرف «ر» انجام میشود و از نام و نام خانوادگی گرفته تا نام غذا و نام رنگ و غیره، پاسخ هر بخش، عبارت «رییس جمهور» است!
در مجموع، با فیلمی مواجه هستیم که هم دادههای داستانی در آن «نازا» هستند و فرآیند روایی وجود ندارد و کلیدیترین وقایع و کنش و واکنشهایش در «جامپ کات» داستانی اتفاق میافتد، هم پیشبرد روایی متکی به دمدستیترین عناصر ممکن (انتشار فیلم موبایل در فضای مجازی) شده است، هم فضاسازی روایی در آن به دلیل عدم پرداخت موقعیت و موضوعیت نیافتن محتوای موقعیت در داخل درام، منحصر به صرفاً «تکرار کلامی» شده و هم زیست و رفتار قهرمان و دغدغههایشان و گفتمان و درونمایهی فیلمساز، فکاهی شده و به قهقرا رفته است. بله! خروج، کاریکاتور خودهجوگرانهی تقریباً کل سینمای ابراهیم حاتمیکیا است!
کاوه قادری
اردیبهشت ۱۳۹۹
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|