کاوه قادری
نقد و بررسی فیلم طلا ساخته پرویز شهبازی
اینبار با یک فیلم داستانگوی البته گزیدهگو مواجهیم؛ گزیدهگو به این معنا که فیلم، موقعیتها را تا زمانی که برای پیشبرد داستان اصلی به آنها نیاز دارد به تصویر میکشد و آن زمانی که دیگر ادامهی آن موقعیت یا خردهموقعیت، کمکی به پیشبرد داستان اصلی نمیکند، بلافاصله آن موقعیت کات میشود
بسط دادن داستانکها و گریز از پراکندهگویی و راجع به همهچیز حرف زدن، باعث شده تا بعد از فیلم نفس عمیق، منسجمترین فیلم پرویز شهبازی را تاکنون شاهد باشیم
تازهترین فیلم پرویز شهبازی یعنی طلا، در مقام بازگشت او به سینمای داستانگوی فیلمهایی همچون دربند و نفس عمیق است. اگرچه در ساحت کارگردانیِ طلا، همچون فیلم قبلی یعنی مالاریا، دستکم در ابتدای کار، شاهد مانورهای سیال دوربین در فضاهای باز و اجتماعهای گستردهی شهری هستیم و انگار اینگونه نمایانده میشود که باز قرار است نمایش بر روایت ارجحیت داشته باشد اما خیلی زود، از نوع معرفیهای اولیه و تبیین مقدماتی وضعیت و کلید زدن موقعیت مرکزی که جملگی نیز بسیار زودهنگام رقم میخورند، معلوم میشود که برخلاف فیلم مالاریا، اینبار با یک فیلم داستانگوی البته گزیدهگو مواجهیم؛ گزیدهگو به این معنا که فیلم، موقعیتها را تا زمانی که برای پیشبرد داستان اصلی به آنها نیاز دارد به تصویر میکشد و آن زمانی که دیگر ادامهی آن موقعیت یا خردهموقعیت، کمکی به پیشبرد داستان اصلی نمیکند، بلافاصله آن موقعیت کات میشود؛ مانند خردهموقعیت تجمع اعتراضی کارگران نسبت به شرایط کاریشان، وام گرفتن از بانک برای راهاندازی مغازه، مراودات با بنگاه املاک بر سر اجارهی مغازه و یا فسخ قرارداد آن، سکانس دادگاه «ناصر»، تلاش «منصور» برای رسوا کردن «الهام» و موقعیتهایی از این دست. در واقع، موقعیتها تا حد و اندازهای که مورد اقتضای درام مرکزی هستند نمایش داده میشوند؛ امری که موجب شده تا فیلم، از زوائد داستانی به دور باشد، اضافهگویی نداشته باشد و دقیقه یا دقایق علیالسویه برای دور ریختن در اتاق تدوین نداشته باشد.
این رویهی روایی و نمایشیِ ارائهی اطلاعات داستانی در حد نیاز درام، در قبال خردهداستانهای مربوط به شخصیتها نیز اجرا میشود و اگرچه این شخصیتها از طریق داستان موقعیت اصلی، با تمام رفتارها و کنشها و حالات و شناسههایشان به مخاطب شناسانده میشوند اما تمرکز روایت و نمایش روی آنها، تا زمانی است که به موقعیت مرکزی فیلم و داستان آن مرتبط باشند؛ یعنی ما به عنوان مخاطب، از جزئیات زندگی «دریا» و کار پدرش، از شغل «لیلا»، از مسائل زندگی «منصور» و غیره، تا همان حدی میدانیم که به عنوان خردهداستانهای مکمل، تقویتکننده و پیشبرندهی داستان اصلی فیلم باشند؛ و همین بجا بسط دادن داستانکها و گریز از پراکندهگویی و راجع به همهچیز حرف زدن، باعث شده تا بعد از فیلم نفس عمیق، منسجمترین فیلم پرویز شهبازی را تاکنون شاهد باشیم؛ چه به لحاظ روایت داستانی و فیلمنامه، و چه به لحاظ روایت نمایشی و کارگردانی؛ انسجامی که موجب شده تا برخلاف فیلم قبلی پرویز شهبازی، در فیلم جدید، ریتم روایت و تدوین سریع باشد و حتی میزانسنها نیز اغلب متحرکتر و پرجنب و جوشتر و دکوپاژها نیز موقعیتافزاتر باشند.
در فیلم طلا، مطابق مشی و منش داستانگویانهای که شهبازی برای فیلماش تعریف کرده و در راستای پیشبرد هر چه بیشتر داستان موقعیت، مرتب شاهد موقعیتافزاییها و تصاعدی کردن فزایندهی چالشها و گره افکنیها هستیم و در این زمینه، پرویز شهبازی ثابت کرده که بلد است چگونه در فیلماش حرکت داستانی ایجاد کند. موتور محرک داستانی با دوندگی کاراکترها برای تهیهی پول جهت اجارهی مغازه و راهاندازی کسب و کار روشن میشود و فیلمنامهنویس توانسته از این موقعیت اولیه، گرهها و چالشها و مراحل پلکانیِ داستانیِ لازم را برای پیشبرد درام مرکزیاش ایجاد کند؛ در قالب خردهموقعیتهایی همچون قرض کردن پول از «لیلا» و لزوم بازگرداندن سریع پول به او، چالش امضای ضامن وام و عدم رضایت پدر «دریا» برای امضا، و البته موقعیتهای فرعیِ ناشی از خردهداستانهای مکمل مثل مسألهی زناشویی «ناصر»، باردار بودن «دریا»، بیماری «طلا» و موقعیتهایی از این قبیل؛ روایتی که صرفاً خلاصه در وجه تئوریکاش و منحصر در انبوهسازیِ موقعیتهای داستانی در فیلمنامه نیست و در بخش روایت نمایشی، تنش و التهاب موقعیتی که ناشی از دشوار بودن چالشهای داستانی، در بینابین خردهموقعیتها در روابط میان شخصیتها مشاهده میشود نیز بخش مهمی از روایت کلان فیلم را شکل میدهد؛ به انضمام توانایی کارگردانی در نمایش حس شخصیتها به هنگام دروغگوییها، پنهانکاریها و تک و پاتک زدنهایشان به یکدیگر؛ مسألهای که قدرت داستانگویی تصویر را نیز به یکی دیگر از امتیازات فیلم جدید پرویز شهبازی تبدیل میکند.
چالشها و گرههای تصاعدیافته و فزایندهشده در فیلم جدید شهبازی البته به لحاظ محتوایی، اغلب به شکل مصیبت است و این روال داستانپردازانهی ناظر بر توالی یافتن دائم مصائب در یک فیلم، ممکن است از سوی خیلیها، پسزننده تعبیر شود (کماینکه لاک قرمز به عنوان فیلم اول سیدجمال سیدحاتمی نیز از سوی برخی، گداگرافی تعبیر شد!)؛ حال آنکه صرف تلنبار شدن اینگونه موقعیتها یا خردهموقعیتها در یک فیلم، لزوماً دلالت بر وجود نقصان روایی ندارد؛ بلکه نقصان روایی آن هنگامی رخ میدهد که پیشزمینهسازی و پشتوانهسازی روایی و نمایشی برای شکل گرفتن آن موقعیتها یا خردهموقعیتها وجود نداشته باشد و روال منطق روایی و منطق دراماتیک در مورد آنها، به طور کامل طی نشود؛ که در مورد فیلم شهبازی، این روال تا یک سوم پایانی فیلم، چه به لحاظ منطق علت و معلولی درام و چه به لحاظ اقناع سازی حس دراماتیک مخاطب، طی میشود و آن چالشهای تصاعدیِ فزاینده را هر چقدر هم که سخت باشند، دارای اصالت وقوع روایی و نمایشی میکند.
اما از یک سوم پایانی فیلم، دُز این گرهافکنیها و چالشها، بیش از اندازهای که مناسبات و دادههای طبیعی درام اقتضا میکنند افزایش مییابد و همین نکته میتواند حس همراهی و همذات پنداریِ حداقل برخی از مخاطبان با وقایع و حتی شخصیتهای فیلم را سرریز کند؛ به ویژه از این منظر که برخلاف یک سوم میانی فیلم، دیگر روال منطق روایی و منطق دراماتیک در مورد این گرهافکنیها و چالشها، کامل طی نمیشود و اصالت وقوع آنها را مخدوش میکند؛ وقایعی که از سکته و مرگ پدر «دریا»، رها کردن کار مأمور خرید بودن توسط «لیلا»، و شکایت پدربزرگ بابت مرگ پدر «دریا» گرفته تا پایانبندی فیلم با مرگ «منصور»، جملگی بیش از اندازهی دُز طبیعیشان اتفاق میافتند و اصالت آن تم فروپاشیِ روابط میان آدمها و برملا شدن ذات واقعیشان و غیره را مخدوش میکنند؛ مسألهای که به ویژه در مورد تعقیب سرنوشت «منصور» تا زمان کشتهشدناش، عملاً ناقض یکی از اصولی بود که شهبازی برای این دراماش بنا گذاشته بود؛ و آن اینکه موقعیتها تا زمانی روایت شده و نمایش داده شوند که در خدمت داستان اصلی فیلم باشند و موقعیت و داستان «منصور» نیز تا زمان خداحافظی از «دریا»، برای داستان اصلی موضوعیت داشت و روایت و نمایش اینکه آنطرف مرز، چه اتفاقی برای «منصور» و «ناصر» و «طلا» رخ میدهد، همان «اضافهگویی داستانی» است که شهبازی به راحتی میتوانست مرتکباش نشود!
در واقع، شهبازی برخلاف آنچه تا پیش از یک سوم پایانی فیلم رعایت کرده بود، ظرافت اغراق در داستانگوییاش را گم میکند. فیلم تا نقطهی دزدی «منصور» از پدر «دریا»، مواردی همچون سختتر شدن گره و چالش اصلی، فاصله گرفتن آدمها از هم، تم فروپاشیِ روابط آدمها و برملا شدن ذات واقعی خودخواهانهشان و سایر مایههای متن را متناسب با اتفاقات و مناسبات و دادههای طبیعی درام و در بستر یک سیر روایی و نمایشیِ «اصالت وقوع»یافته و با دُزی واقعی و «انسجام مطلبی» که اقتضای طبیعی درام است رقم میزند اما در یک سوم پایانی، آنقدر در این تم فروپاشی زیادهروی میکند که یک حادثهی مرگ «منصور» که غیرضروری بود و برخلاف رویهی روایی و نمایشی فیلم، ارتباط مستقیمی هم به موقعیت مرکزیِ پایانیافته نداشت را نیز در فیلم میگنجاند؛ در حالی که پایانبندی روایی فیلم، میتوانست همان پایانبندی نمایشی فیلم باشد؛ نمای نگاه «دریا» به آیندهای که با نوزادش در پیش خواهد داشت و در این میان، وقتی سرنوشت کاراکترها تا زمانی مهم است که به موقعیت مرکزی ارتباط دارند، اصلاً نیازی نبود به سرنوشت نهایی «منصور» که دیگر ارتباطاش با موقعیت مرکزی درام قطع شده اشاره شود؛ اما فیلمساز خوب ما، متأسفانه به این پایانبندیِ افراطی به لحاظ منطق روایی و منطق دراماتیک تن میدهد؛ امری که اصالت وقوع روایی و نمایشیِ «نیست گرایی» مطروحه در فیلم را دستکم در ساحت پایانبندی، مخدوش میکند و فیلمسازی که تا پردهی سوم فیلماش، مغلوب درام خود نشده بود را در نهایت، مغلوب درام خود میکند! با این وجود اما با توجه به برآیند آنچه شهبازی در فیلم جدیدش ارائه کرد، باید گفت با یکی از فیلمهای قابل اعتنای سینمای او مواجهیم.
کاوه قادری
خرداد ۱۳۹۹
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|