کاوه قادری
در فیلم جدید قاسمخانی، کمدی بایستهای از دل خط سیر داستانی تولید نمیشود، بلکه یک سری کنشها و حالات و شوخیهای کلامی (که بیشتر بامزه هستند تا کمیک) که معمولاً منفرد از مسیر اصلی داستان عمل میکنند، از مخاطب خنده میگیرند.
ویژگی دیگر فیلم خوب بد جلف۲؛ ارتش سری، وابستگی تام و تمام به فیلمنامهاش است؛ یعنی به زبان سادهتر، در این فیلم هم مانند فیلم قبلی پیمان قاسمخانی، این فیلمنامه است که بخش عمدهای از فیلم را کارگردانی میکند.
جدیدترین فیلم پیمان قاسمخانی یعنی خوب بد جلف۲؛ ارتش سری، از همان ابتدا در سبک و داستانگوییاش، با یک تغییر رویکرد عمده نسبت به فیلم قبلی همراه است؛ جابجایی از «کمدی موقعیت» به سمت «کمدی کلامی» و البته گاه تک اکتهای صرفاً مفرح! این البته بدین معنا نیست که مانور روی موقعیتهای متفاوت و استخراج جنبههای کمیک آن، هیچ جایی در فیلم جدید نداشته باشد و اصلاً در ساحت شخصیتپردازی فیلم، اولین امتیازی که در بازمعرفیِ دو کاراکتر اصلیِ ماجرا میبینیم، این است که فیلمنامهنویس، معرفی دو شخصیت اصلی را با توجه به موقعیتشان در فیلم جدید انجام میدهد و نه براساس حواله به فیلم قبلی! دستکم با تغییراتی مقطعی در شناسههای کاراکترها تا حداقل نوع شخصیتپردازی، صرفاً متکی بر بازتکرار رفتاریِ فیلم قبلی نباشد. با این وجود اما به صورت عمده، در فیلم جدید قاسمخانی، این «موقعیت» یا «تضاد موقعیتی» یا «تضاد موقعیت با شخصیت» و امثالهم نیست که قرار است مخاطب را بخنداند! بلکه جدلهای کلامی کودکانهی دو کاراکتر اصلی با یکدیگر (مثلاً اینکه شیر قویتر است یا ببر؟!)، تفاوتهای خردهموقعیتیِ صرفاً مقطعی میان دو کاراکتر اصلی (مرفه بودن یکی در عین فقر آن یکی و بالعکس)، سر به سر گذاشتنهای یکی از قهرمانان با یکی از ضدقهرمانها (مثل کشیدن لُپ و ریختن قهوه روی پیراهن و اکتهایی از این دست)، شیرینکاریهای تینیجریِ دو کاراکتر اصلی در مقابل کاراکتر زن فیلم و مواردی از این قبیل است که قرار است از مخاطب خنده بگیرد. در واقع، در فیلم جدید قاسمخانی، کمدی بایستهای از دل خط سیر داستانی تولید نمیشود، بلکه یک سری کنشها و حالات و شوخیهای کلامی (که بیشتر بامزه هستند تا کمیک) که معمولاً منفرد از مسیر اصلی داستان عمل میکنند، از مخاطب خنده میگیرند.
ویژگی دیگر فیلم خوب بد جلف۲؛ ارتش سری، وابستگی تام و تمام به فیلمنامهاش است؛ یعنی به زبان سادهتر، در این فیلم هم مانند فیلم قبلی پیمان قاسمخانی، این فیلمنامه است که بخش عمدهای از فیلم را کارگردانی میکند؛ فیلمنامهای که از نظر کلید زدن و پیشبرد داستان اصلی و موقعیت مرکزی و رویدادمحوری و پرکنش و واکنش بودن داستان، کم و بیش به قوت فیلم قبلی عمل میکند اما گاه وجهقصهها، پلاتهای فرعی و یا حتی کنشها و رفتارهایی را برای داستان پرموقعیت فیلماش برمیگزیند که بیشتر از آنکه جذابیت سینمایی و داستانی داشته باشند، در جنبههای صرفاً گیشهپسند جذاباند؛ مثل هیزبازی دو کاراکتر اصلی و نحوهی ارتباطشان با جنس مخالف، نوع رابطهی کاراکتر سام درخشانی با کاراکتر ستاره پسیانی، بازی بچگانهی دو کاراکتر اصلی با خودروهای مدل بالا و نمونههایی از این دست که باز ربط مستقیمی به خط سیر اصلی داستانی ندارند و بیشتر مانند تکمضرابهای منفردی میمانند که صرفاً برای بامزهتر کردن فیلم به داستان الصاق شدهاند.
اما یکی دیگر از چالشهای فیلم جدید پیمان قاسمخانی، همچون بسیاری از فیلمهای کالکشنوار، در این است که تا چه میزان نسبت به سلفاش تازه باشد و احتمالاً علاوه بر مخاطب، یکی از دغدغههای خود پیمان قاسمخانی هم این بوده که نسبت به فیلم قبلی، تا چه اندازه میتواند دادههای روایی جذاب و متفاوتی در شخصیتپردازی و نوع موقعیتنگاریها ارائه کند؛ از انواع هجو موقعیت و شوخی با آثار مشهور و محبوب سینمای جهان گرفته تا طعنه انداختن به نوع پذیرفتن فیلمها در جشنواره فجر (نوعاً شبیه به طعنه به شورای حل اختلاف خانه سینما در فیلم قبلی)، شوخی با ترامپ، طعنه به نحوهی داستانگویی در سینمای ایران، هجو طالبان، هجو یک موقعیت بالفعل جنگی در باغ لواسان (بدین وسیله که دو کاراکتر اصلیِ حاضر در آن موقعیت جنگیِ واقعی، تصور کنند این صرفاً فیلمبرداری یک سکانس جنگی است و از چنین تضاد موقعیتی، کمدی حاصل شود)؛ شوخیها و هجوهایی که به لحاظ کلامی و گاه خردهموقعیتی، خوب کمیک شدهاند اما مانند فیلم قبلی، موقعیتمند و پیوسته نیستند و اصولاً در فیلم دوم، ما با تک موقعیتهای هجوآمیز یا کمیک مجزا از یکدیگر مواجه هستیم و نه با یک داستان منسجمی که در آن، سلسله موقعیتهای کمیک از توالی همدیگر ایجاد شوند.
فیلم البته در نوع و ساختار روایت کمیکاش هم میکوشد دادههای جدیدی نسبت به فیلم قبلی داشته باشد. در این زمینه، یکی از بارزترین نمونهها، زیرنویسهایی است که برای بیان حس واقعی کاراکترها در گفتگوها و رفتارهایشان، در مقاطعی از فیلم بکار گرفته شده؛ شبیه به ابتکار روایی فیلم آنی هال وودی آلن؛ ترفندی که در اجرا، مفرح از آب درآمده اما زمانی کارکرد روایی کمیکِ بایسته و حداکثری دارد که مانند شیوهی وودی آلن، جملات یا میمیک ادا شده توسط آن بازیگر در آن لحظه، با آن زیرنویسِ بیانگر حس واقعی کاراکتر، در تضاد و حتی تناقض باشد؛ اتفاقی که کمتر در شیوهی قاسمخانی رخ میدهد؛ ضمن اینکه این ایده هم مانند ایدههای دیگر قاسمخانی در ساحتهای شخصیتپردازی و موقعیتنگاری و ایجاد کمدی، خیلی بیرون از داستان قرار میگیرد و ارتباط ارگانیکی با سیر فیلم و موتیف متن پیدا نمیکند.
در این میان، یکی از نقصانهای اساسی فیلم، در ساحت پایانبندی آن رخ میدهد. قاسمخانی فیلم را نهایتاً با پایان باز تمام میکند و ادامهی فرجام کاراکترها را به فیلم بعدی حواله میدهد؛ آن هم در حالی که حتی اگر با یک سهگانه یا فیلم کالکشنوار مواجه باشیم، نوع اپیزودیک آن به ما اجازه نمیدهد که موقعیت مرکزی خاص آن فیلم را صرفاً رها کنیم و ادامهی داستانگویی دربارهی آن را به فیلم بعدی حواله دهیم؛ همچنانکه در مشهورترین سهگانهها و آثار کالکشنوار تاریخ سینما هم میبینیم که هر فیلم، مشخصاً پایان مجزای خودش را دارد و موقعیت مرکزیِ خاص آن فیلم، در انتهای خود آن فیلم، بسته میشود و به فیلم بعدی حواله داده نمیشود؛ حتی در فیلمی مثل بیل را بکش کوئنتین تارانتینو که اساساً یک فیلم چهار ساعته بود و به دلیل زمان طولانی آن، در اکران عمومی به دو فیلم دو ساعته تبدیل شد؛ اما اینجا، شاهد هستیم که فرجام کاراکترها، مخصوصاً آنتاگونیستهای اصلیِ این فیلم، نیمهکاره رها میشود و پیمان قاسمخانی در انتهای این فیلم مفرحاش، با کامل نکردن داستانگوییِ موقعیتِ خاص این فیلم، به اصطلاح عامیانه، ضدحالی اساسی به مخاطباش میزند.
در مجموع میتوان گفت خوب بد جلف۲؛ ارتش سری پیمان قاسمخانی، بیشترین ضربهی ساختاری و روایی را از ایجاد انشقاق وسیع میان داستان و ایدههای فیلمنامهنویس خورده است؛ ایدههایی که چه در قالب خردهموقعیت، چه در قالب اکت، چه در قالب داستانکهای فرعی و چه در قالب رفتارنگاریها و شناسههای شخصیتی، قرار بود مکمل داستان و کمیککنندهی هر چه بیشتر آن باشند اما عملاً منفک از سیر داستانی فیلم هستند و در ساحت موقعیت، آنقدر گسسته عمل میکنند که انگار چند فیلم کوتاه در قالب چند تک خردهموقعیت هجوآمیز و به بازی گرفته شده هستند که با سهلترین شیوهی ممکن به هم وصلهپینه شدهاند؛ مسألهای که البته نشان میدهد فیلمساز اساساً آن متریال داستانی و موقعیتیِ لازم را برای ساختن قسمت دوم فیلم خوب بد جلف در اختیار نداشته و شاید به دلیل همین کممتریالی است که قاسمخانی قادر به بستن موقعیت مرکزی فیلم خود نیست و همهچیز را به قسمت سومی موکول میکند که در صورت نداشتن یک سیر داستانی و موقعیتیِ منسجم، کیفیتی بالاتر از همین قسمت دوم نخواهد داشت.
کاوه قادری
تیر ۱۳۹۹
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|