کاوه قادری
نازایی داستانی
آنچه به لحاظ روایی در دومین فیلم بلند سینمایی فیلم مونا زندی حقیقی رخ میدهد را در خلاصهترین وجه میتوان اینگونه لقب داد: «نازایی داستانی»! پدیدهای آشنا در یک دههی اخیر سینمای ایران که شامل حال بنفشه آفریقایی هم شده و کل فیلم را در یک پلات تکموقعیتی در قالب چالش نگهداری شوهر سابق «شکوه» («فریدون»)، توسط «شکوه» خلاصه کرده است! فیلمساز البته بسیار کوشیده تا با اضافه کردن رخدادهایی، به فیلماش شاخ و برگهای موقعیتی و متریال روایی و مسیر داستانی بدهد اما در نهایت، باز با فیلمی مواجهیم که کلیهی وقایع، کنش و واکنشها و پیشامدهایش، به هیچگونه اعوجاج یا دستکم حرکت داستانی منتج نمیشوند. برای نمونه، اینکه اگر «فریدون» بلایی سرش بیاید، خانوادهی او دمار از روزگار «شکوه» درمیآورند، اینکه «رضا» و «فریدون» با هم حرف بزنند و تختهنرد بازی کنند، اینکه «شکوه» برای «فریدون»، بنفشه آفریقایی بخرد، اینکه «فریدون» تلاش کند تا بدهیهای «رضا» را پرداخت کند، اینکه دختر «ثریا» گم شود و تقصیرش به گردن «شکوه» بیافتد و «شکوه» بازداشت شود و غیره، جملگی وقایع و پیشامدهایی هستند که نه داستان جدیدی را آغاز میکنند و میسازند و نه به آنچه به عنوان داستان فیلم میشناسیم، خط روایی یا حرکت روایی اضافه میکنند و در واقع، با فیلمی مواجهیم که هنوز در حد همان پیرنگ و طرح داستانیِ اولیه، متوقف مانده و متریال روایی لازم برای گسترش این پلات به سمت و سوی ایجاد یک داستان ولو ساده را نیز ندارد و در این میان، حتی یک موقعیت، واقعه یا پیشامد فرعیِ مؤثر نیز در کار نیست تا همین پلات موقعیت نحیف را نیز به پیش ببرد.
این خنثی بودن و ناباروری اما فقط در حوزهی پیشامدهای داستانی محدود نمانده و به کلیهی تمها و ایدههای فیلم نیز تسری پیدا کرده است؛ به گونهای که در ساحت تم تقابل شخصیتها با یکدیگر جهت ایجاد تضاد داستانی و موقعیتیِ مورد نیاز برای شکلدهی و پیشبرد درام، حتی تم یا ایدهی مخالفت «رضا» با حضور «فریدون» در خانهاش نیز نمیتواند به عنوان یک عنصر بازیساز برای پیشبرد درام مطرح شود و کوششهای فیلمساز برای گرهافکنیِ بیشتر در این زمینه نیز محدود به پیشامدهای ضعیف و عقیم داستانی همچون لو رفتن راز تختهنرد بازی کردن «شکوه» با «فریدون» در گذشته و قهر «رضا» به همین علت، یا جریحهدار شدن غرور «رضا» از اینکه «فریدون» بدهیهایش را پرداخت میکند میشود! پیشامدهایی که هیچکدام، قدرت گرهافکنی مدون برای ابتداییترین نوع داستانسازی را نیز ندارند و در چهارچوب خود داستان فیلم نیز حداکثر کارکردشان، شناسهسازی و شناسهپردازی فرعی برای سه کاراکتر اصلی فیلم («رضا» و «شکوه» و «فریدون») است!
در این میان، یکی دیگر از ایدههای داستانیِ اصلیِ فیلم که عقیم مانده، ایدهی تحول یا تغییر نگرش «فریدون» است که در بخش زمینهسازی روایی و نمایشی، صرفاً خلاصه و منحصر شده در تختهنرد بازی کردن «فریدون» با «رضا» و همصحبتی «فریدون» با «رضا» و «شکوه»! پیشامدهایی که به وضوح قدرت پشتوانهسازی مدون روایی برای بروز ولو سادهترین نوع تحول یا تغییر نگرش در یک کاراکتر را نیز ندارند! ضمن اینکه همان تغییر نگرش یا تحولِ «اصالت وقوع نیافته» نیز گنجایشی برای به ثمر رسیدن در داستان را ندارد!
با این همه، فیلم میتوانست دستمایهی بالقوه و چه بسا بالفعل دراماتیکی داشته باشد اگر چالش لغزش عشق «شکوه» از «رضا» به سمت «فریدون» را به نحوی عینی و ملموس (و نه منحصر در یکی-دو اکت مبهم و تأویلی) شکل میداد؛ اتفاقی که نه تنها نمیافتد بلکه همان اندک خردهرفتارهای مهم کاراکترها در این زمینه نیز در بحبوحهی ریتم بیش از اندازه کُند روایت و تدوین (ناشی از خلط شدن شیوههای مستندسازی فیلمساز در فیلمسازیِ داستانیاش)، گُم میشود و نهایتاً پلات موقعیت نحیف فیلم، با مرگ ناگهانی «فریدون» و حذف موقعیت اصلی داستانی، سرهمبندی میشود تا ماجرایی که اساساً به لحاظ فرآیند داستانی، هنوز شروع نشده بود، رها شده پایان یابد!
سرگردانی در همهچیز
دومین فیلم تورج اصلانی یعنی حمال طلا، از همان ابتدا اسیر معضلی تحت عنوان «سرگردانی» است؛ هم سرگردانی در موقعیت داستانی و هم سرگردانی در خود جنس فیلم از این نظر که آیا فیلم موقعیت است یا فیلم شخصیت یا فیلم موقعیتِ شخصیت! به گونهای که در همان ابتدای فیلم، یک حادثهی محرک داستانی در قالب دزدیده شدن طلاها رخ داده و در ادامه، با فیلمی مواجهیم که همچنان معلوم نیست موقعیت مرکزی و داستان اصلی شروع شدهاش، حول جبران دزدیده شدن طلا است و یا افت و خیزهای زندگی شخصیِ شخصیت حمل کنندهی طلا؟!
از سرگردانی در موقعیت داستانی گفتیم؛ سرگردانی که ناشی از تعدد رخدادهایی است که هم فیلم را به لحاظ خردهموقعیتی، شلوغ و متشتت و پراکندهگو میکنند و هم به لحاظ داستانی، نابارور هستند و روی دست فیلمساز و فیلم ماندهاند؛ مسألهای که موجب شده تا آدمهای فیلم، آنقدر در دل خردهموقعیتها و پیشامدهای حنثی قرار بگیرند که نه دارای رفتارنگاری معینی شوند و نه واجد شناسهپردازی مشخصی. به همین منوال، چالش اصلی فیلم در قالب بازگرداندن پول طلاهای دزدیده شده نیز شامل پیشامدهایی خنثی است که حرکت داستانی را اساساً شکل نمیدهند و موقعیت را برای مخاطب، لخته میکنند. در نتیجه، فیلم، هم به دلیل فقدان کشمکش در داستانگویی، هم به دلیل «نازایی داستانی» و عدم پیشبرد موقعیتِ داستانی و هم به دلیل جذاب نبودن شخصیتها، نتوانسته داستاناش را برای مخاطب، «حساس»، «مهم» و «دراماتیک» کند؛ و زمانی که ارتباط مخاطب با داستان، به کل قطع شده، دیگر برای مخاطبِ از داخل درام به بیرون پرتاب شده، چه فرقی میکند که در چالشهای محرکی همچون مزایدهی چاه، چه کسی و با چه رقمی برنده میشود؟!
در این میان، حالا حتی اگر از این بگذریم که داستان موقعیت فیلم، اساساً متریال و کشش روایی لازم برای شکل دادن یک درام قابل تعقیب برای مخاطب را ندارد، از این چگونه بگذریم که وضعیت داستانی فیلم، آنقدر معلق و بیثبات است که درام را مدام از این شاخه به آن شاخه میپراند؟! نشان به آن نشان که داستان موقعیت فیلم، از یک واقعهی بالقوه دارای جذابیت دراماتیکی همچون دزدی طلا، به مستندی جورانه دربارهی چگونگی استخراج کود انسانی تبدیل میشود و در ادامه نیز به فیلمی «کلید اسرار»ی دربارهی مذمت سرمایهگذاری در بازار سکه و ارز بدل میگردد و در نهایت نیز این مجمعالاضداد موقعیتی، با یک «جامپ کات» داستانی در قالب یک تصادف ناگهانی، سرهمبندی میشود! و این یعنی موقعیت داستانی، پایان نمییابد، بلکه نیمهکاره رها و حذف میشود و فیلمساز ما همینطور باری به جهتی و عشقی، ناگهان از روایت داستان استعفا میدهد! داستانی که از همان میانهاش، دستاش برای مخاطب رو شده و دیگر هیچچیز جدیدی برای ارائه به مخاطب ندارد و فرجام تباهیبار شخصیتها در آن، حتی از بعد از پایان یک سوم ابتدایی داستانی نیز کاملاً قابل پیشبینی است! مسألهای که روند داستانی فیلم را حتی برای مخاطبی که توانسته به جهان فیلم ورود کند نیز کسالتبار و یکنواخت کرده؛ مخصوصاً وقتی در این روند داستانی، جهت مثلاً اجتماعی کردن فیلم، مسائلی همچون بازار سکه و ارز هم بدون اینکه جایگاهی در داستان فیلم داشته باشند، به صورت فرامتن و با تحمیل فیلمساز بر فیلم سوار شدهاند و داستان را بیخودی پُرگو کردهاند! این شد فیلم اجتماعی ساختن؟! واقعاً که فیلم اجتماعی ساختن در ایران چقدر آسان است!
کاوه قادری
شهریور ۱۳۹۹
نقد و بررسی دو فیلم بنفشه آفریقایی و حمال طلا
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|