سید محسن باقری
نگاهی به فیلم زندگی با چشمان بسته ساخته رسول صدر عاملی
در سینما هیچ چیزی به بیرون از فیلم مرتبط نیست. در این فیلم باید اتفاقات را حدس زد، باید خود برای سکانس ها فلسفه بافی کرد و اثر خود یارای توضیح دادن قصه را ندارد. باید برویم بیرون از سالن تا جامعه را ببینیم و حدس بزنیم که این دختر به خاطر جامعه به این روز افتاده است.
دختری که نامش پرستو (ترانه علیدوستی) است با برادرش رابطه صمیمی دارند و برای هم نامه می نویسند. برادرش علی (حامد بهداد) در نزدیکی دریاست؟ در دریا کار می کند؟ آنجا چه کار می کند؟ دانشجوست؟ در نیروی دریایی خدمت می کند؟ شش سال آنجا چکار می کرده؟ همه اینها را باید حدس بزنیم.
پرستو شاد است با خانواده غذا می خورد، می گوید، و می خندد. زندگی برایش طعم خوشی دارد. اما به یکباره تغییر می کند. اخلاق اش، رفتارش، لباس پوشیدن اش، خندیدن هایش، شب بیرون رفتن هایش، هر روز با یک ماشین، ماشین های مدل بالا و ... اما جگونه؟ چرا؟ برای چه آنقدر تغییر کرده؟ خانواده مقصر است؟ محله با قضاوت های چشم بسته شان؟ چه چیزی باعث شده این دخترک از این رو به اون رو شود؟ در سینما همه چیز باید توضیح داده شود و گرنه به ورطه «فیلمفارسی» سقوط می کند. در سینما اگر تغییر شخصیت اصلی مشخص نشود دیگر این نگاههای چشم بسته مردم هویت ندارد.
این پدر و مادر که سنتی اند و مذهبی چرا به فکر کشتن دخترانشان می افتند، ولی زحمت صحبت کردن با دخترشان را به خود راه نمی دهند؟ کدام خانواده سنتی اجازه می دهد دختر تا نصف شب بیرون باشد و مادر و پدر با قهر کردن فقط آب شدن دخترشان را نگاه می کنند. این نگاه به خانواده ای سنتی و مذهبی کمی شوخی است.
این میزان صدای موج دریا برای چیست؟ موج دریا قرار است یادآور چه چیزی باشد؟ برای فیلمساز این صدا معنا دارد ولی برای ما که هیچ چیزی ندیدیم و نمی دانیم این صدا چه معنایی می تواند داشته باشد. گفتم که همه چیز را باید حدس بزنیم و برای خود دو دو تا چهار تا کنیم.
سکانس نگاه به چاقو و فکر کشتن فرزنداشان به کلی زائد و بیهوده است. کدام پدری آن هم از نوع سنتی و مذهبی اش فکر کشتن فرزندش را می کند؟! دختری که به قول خودشان «بابایی» ست و پدر به شدت او را دوست دارد .
در کل، فیلم به غیر سکانس های زیبای بازیگری و فیلمسازی ضعیف و مجهول الهویة است. بازی ترانه علیدوستی نکته مثبت فیلم است. بازی او تا آخر تماشاگر را روی صندلی نگه می دارد و بدون شک اگر او نبود قصه توان نگه داشتن مخاطب را نداشت. این فیلم بهترین کار رسول صدرعاملی ست اما باز هم فیلم خوبی نیست. شاید به خاطر ممیزی های سلیقه ای ارشاد باعث به وجود آمدن فیلمی بدون شخصیت پردازی و اینچنین ی باشد .
علی که به هیچ وجه تبدیل به شخصیت نشده و هیچ چیزی از گذشته او نمی دانیم اصلاً مشخص نمی شود او فرار کرده به کجا؟ برای چی و چر ؟ و این پایان تصادف عمدی ست یا سهوی؟ قرار است او قهرمان باشد؟ شاید قهرمان محله. او که خود چشم بسته قضاوت کرده بود چگونه قهرمان است؟
بازی پولاد کیمیایی بسیار ضعیف است. داد زدن اش دز آن سکانس برگهای پاییزی لطمه به آن میزانسن زیبا می زند. با بازی اش آن تصویر زیبا و رویایی که روبروی تماشاگر است به یک آن از ذهن تماشاگر پاک می شود. هنوز متعجب ام چرا پولاد کیمیایی بازی می کند؟!
زندگی با چشمان بسته ظاهری خوش آب و رنگ دارد، اما باطنش پر از پرسش های بی پاسخ کارگردان است. شاید دیگر گیج کردن مخاطب تبدیل به یک تکنیک شده باشد. در سینما هر چه هست در اوست. در سالن هر چه می بینی همان است و من از این فیلم فقط نگاه های چشم بسته مردم را دیدم و به مردم حق دادم! چون هیچ چیزی به مخاطب داده نشده و هیچ شناختی از زندگی این چهار نفر وجود ندارد . زندگیشان به من مربوط نیست و قضاوت کردن شان ربطی من به ندارد چون اطلاعات داده شده برای قضاوت کافی نیست .
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|