علی رستگار
آیا آزاده جانان با زنان زندگی خواهند کرد؟ روی هم رفته گمان میکنم که آنان به سان پرندگان پیشگوی دوران باستان، همان گونه که حقیقت اندیشان و حقیقت گویان عصر حاضر ناگزیرند، تنها پرواز میکنند.
نیچه
برناردو برتولوچی در خواب روها (۲۰۰۳) فرصت مناسبی برای ادای دین و ارجاعات سینمایی دلخواهش مییابد و با محور قراردادن سه جوان و نمایش روابط سنت شکنانهشان، به حوادث می ۱۹۶۸ گریز میزند. تاکید فیلمساز بر این جمع سه نفره و به تصویر کشیدن خلوت و حریم خصوصیشان آن وقایع تاریخی را به سایه میراند، حتی اگر هدف اصلی کارگردان اشارهی مستقیم به جریانات اعتراضهای دانشجویی و کارگری و اتفاقات سینما تک بوده باشد. تمرکز بیش از حد برتولوچی بر این مثلث، هر چند سبب کمرنگ تر شدن رویدادهای تاریخی مورد اشاره فیلم میشود اما بهترین و مناسب ترین راه برای روایت و ورود به چنین عرصههایی است. مشابه همان شیوهای که فرانسوا تروفو برای اشاره به جنگ جهانی اول در سومین فیلم اش بر میگزیند.
تروفو پس از شاهکار چهارصدضربه و فیلم به پیانیست شلیک کنید، تکخال دیگری به نام ژول وژیم رو میکند که حتی امروز و با گذشت تقریبا نیم قرن ازساخت آن باطراوت و زنده است. اشاره به خواب روها که به لحاظ ساختار و محتوا در نگاه اول ربط چندانی به ساخته تروفو ندارد به نیت تاکید بر یگانگی و بی همتایی مثلث فیلم ژول و ژیم صورت گرفته است. درست است که رابطه بیمارگونهی یک خواهر و برادر دو قلو و یک جوان غریبه را قاعدتا نمیتوان در رده مثلثهای عاشقانه قرارداد اما برای برتولوچی هیچ چیزی نشد ندارد به ویژه آنکه داستان در شهر عشاق (پاریس) هم رخ دهد. بنابراین به همت برتولوچی، روابط آزاد و عاشقانه این سه نفر با اغماض و چشم خطا پوش سینمادوستان به نوعی در فهرست مثلثهای عاشقانهی تاریخ سینما قرار میگیرد. جمعی که عجیب یاد آور تیم ژول وژیم است. حتی شباهتهایی بین بازیگران دو فیلم هم وجود دارد به ویژه هانری سره بازیگرنقش ژیم و لوئیس گارل بازیگرنقش تئو. یا اسکارورنر (ژول) و مایکل پیت (متیو) که هر دو صورت بور و موهای روشنی دارند و تنها اختلاف اساسی و بنیادین به بازیگران زن این فیلمها باز میگردد که هرکدام به شیوه دوران خود دلبری میکنند. اوا گرین (ایزابل) با توسل به جنبههای بیپروایانه و ژان مورو (کاترین) به مدد هنر و استعداد بازیگریاش و البته با هدایت موثر تروفو. نکتهای که ذکر آن در اینجا ضروریست پاکی و سلامت قابل احترام در اثری به شدت هنجارشکنانه است. شرافت ژول وژیم از آن روست که موضوع دردناک و روابط تلخ و هضم نشده دو مرد و یک زن را به سالم ترین شکل ممکن به لحاظ بصری برگزار میکند. سوژهی تکان دهندهای که اگر در سینمای امروز دنیا و به دست هر کارگردانی (مثلا همین استاد برتولوچی) ساخته میشد ظرفیت و قابلیت فراوانی برای نمایش بی پرده ترین و وقیحانه ترین صحنههای ممکن را داشت اما هنر فیلمساز بزرگی چون تروفو همین حرکت روی لبه تیغ است. او برگ برندههایی روکرده که بیشترشان جریان ساز و پایه گذارسبکها و شیوههای بدیعی به لحاظ داستان گویی در سینما بودند. چه آن چهارصد ضربه و سری فیلمهایش با شخصیت «آنتوان دوانل» (ژان پیرلئو) که انقلابی در زمینه فیلمهای آموزشی و تربیتی به پا کرد و چه به پیانیست شلیک کنید و همین ژول وژیم که از نمونههای مثال زدنی آثار موج نو سینمای فرانسه هستند. بی اعتنایی به قواعد جریان اصلی سینما،سبک تدوین بی قید و بندتر و فیلمنامههایی با ساختارهای رهاتر به عنوان بارزترین ویژگیها و نشانههای فیلمهای منتقدان برجسته کایهدو سینما روح تازهای به کالبد هنر هفتم دمید و مسیر سینما را تغییر داد. تروفو با تکیه بر همین خصوصیات و با کمک فیلمبردار قدری چون رائول کوتار و موزیسین جادوگری چون ژرژدلرو که پیشتر در به پیانیست شلیک کنید در کنارش بودند ژول وژیم را به اثر ماندگار و سرخوشانهای تبدیل میکند. فیلمی که اگر میخواست به شیوه و طریقی به جزاینی که هست روایت شود تلخی و گزندگیاش را تاب تحمل نبود. و به راستی هم تحمل تماشای گسستن تدریجی پیوند عمیق دو دوست در گذر زمان صبر ایوب میخواهد.
ژول آلمانی و ژیم فرانسوی در پاریس ۱۹۱۲ دوستانی بسیارصمیمی هستند که به لحاظ هنری و فکری وجه اشتراک زیادی دارند اما یک روز هر دو شیفته تصویر سنگی باستانی زنی میشوند که دوستی به نام آلبرت با اسلاید برایشان نمایش میدهد. مدتی بعد آنها با کاترین آشنا میشوند که گویی تجسم آن تصویر سنگیست و همین آشنایی سبب دگرگون شدن رابطه و زندگیشان میشود. پیش از این تصور ما از مثلثهای رمانتیک و عاشقانه در سینما به کازابلانکا و نمونههای مشابه خلاصه میشد که همیشه با حذف یکی از اضلاع ذکور مثلث به علت فداکاری، رقابت یا تقدیر به پایان میرسید اما در ژول و ژیم شاهد موقعیتی غریب و پیچیده در روابط سه نفره قهرمانهای قصه هستیم که پیشتر سابقه نداشت اما ساخت اش بدعتی شد برای آثار بعدی که با نگاهی به آن، ساز و کار روابط سه ضلعیشان را تغییر دهند. شاخص ترینش شاید بوچ کسیدی و ساندنس کید (جورج روی هیل،۱۹۶۹) باشد که مثلث نیومن/ردفورد/راس به نوعی معادل آمریکایی ژول و ژیم و کاترین در دوران غرب وحشی هستند. اما در آن اثر وجود زن نه تنها باعث تضعیف رابطه دو مرد نمیشود بلکه اتفاقا سبب تحکیم دوستی دوستان و انگیزهای برای جاودانگیشان در پایان میشود. در میان فیلمهایی با ترکیب سه نفره جسارتاً، سنگام (راج کاپور،۱۹۶۴) شباهت بیشتری به ژول وژیم دارد! لااقل ازاین نظرکه حضور یک زن (رادها) باعث دوری و گریز دو دوست (سوندروگوپال) میشود. کاری که کاترین انجام میدهد و همچون شبحی دوستی آگاهانه و ارادی ژول و ژیم را به دست تقدیری شوم میسپارد. ژیم در جایی از فیلم به ژول میگوید که :«اون یه روحه، یه زن نیست.» (اشاره به کاترین) کاترین زنی غیرقابل پیش بینی و ویرانگر است که چون بلایی آسمانی بر سر ژول و ژیم نازل میشود و در پایان ما را به این نتیجه میرساند که با ارزش ترین رابطه یک مرد تنها با هم جنس خویش است و بس. اشتباه و لغزش اساسی این دو دوست از جایی رخ میدهد که آنها به دوستی با کاترین رضایت نمیدهند و خود خواهانه هرکدام خواهان زندگی مشترک و ازدواج با او میشوند. نشانههای ویرانگری کاترین از نخستین لحظات حضورش قابل شناساییست و اینکه او به هیچ عنوان نمیتواند زن زندگی باشد. آن مسابقه دو روی پل را به یاد بیاورید که چگونه کاترین در هیبتی مردانه (اشاره به سرشت ملون او) با تقلب از ژول و ژیم پیشی میگیرد. یا وقتی آنها از تماشای تئاتر بر میگردند کاترین با گفتن جمله : «اون میخواد آزاد باشه و از هر لحظه زندگیش استفاده کنه.» مصرانه از قهرمان زن بوالهوس نمایش سوئدی دفاع میکند که پیشزمینه ذهنی مناسبی از رفتار و کردار او در آینده را در اختیار بیننده قرار میدهد. یا آن خاطره عجیبی که او از پانزده سالگیاش برای ژول و ژیم تعریف میکند.. اینکه در آسانسور از ناپلئون باردار شده! ژیم هم که اصلا خودش در جایی به ژول میگوید که کاترین به درد همسر بودن و مادر شدن نمیخورد. تروفو معادل افراطی و نمونه غلیظ تری ازشخصیت کاترین را هم در فیلم قرارداده به نام ترز که دوست دارد هر شب را در خانه یکی به صبح برساند. کاترین هم دست کمی از او ندارد فقط کمی مرموز تر و خوددار تر است و البته بسیار خطرناک تر. خطر بالقوه کاترین در زندگی مشترک با ژول بالفعل میشود. آنجا که او با وجود داشتن همسر و دختر کوچکی به نام سابین با پشت پازدن به ارزشهای اخلاقی وجه شیطانیاش را نمایان میکند.. احمقانه تر اینکه ژول با توجیه عاشق بودن، بر فسق و فجور همسرش چشم میبندد. یاد دیالوگی از مارتا هایر به نقش مری افتادم در تعقیب (آرتورپن) که: «آدم بیاد فاسق زنش رو بکشه؟ احمقانهست. پس نصف این شهر باید کشته بشن!»
اما هدف تروفو از اشاره به جنگ جهانی اول و ارائه تصاویری مستند از این واقعه چیست و چه ارتباطیست بین آن و رابطه سه سویه ژول و ژیم و کاترین؟ با پایان جنگ گفتاری با این مضمون میشنویم که : «کشور ژول بازنده شد، کشور ژیم برد.» ژول و ژیم پیش از اینکه بعنوان نمایندگان جبهه آلمان و فرانسه رو در روی هم قرار بگیرند دوستانی جدا نشدنی بودند اما با شروع جنگ فاصلهای میانشان به وجود میآید که کم کردنش برای همیشه به امر محالی تبدیل میشود. فاصله و گسستی که کاترین مسبب آن است. یک زن، استعارهای میشود از تمام امتیازات و نعمتهای واهی که دو کشور برای به دست آوردنش بر دوستی و همسایگی مسالمت آمیزشان چشم میبندند و جنگی خانمان برانداز را آغاز میکنند. جنگ پنهان ژول و ژیم هم علی رغم تعارفات و فداکاریهای گاه و بیگاهشان تا پایان ادامه مییابد و به فاجعه منجر میشود. فیلمساز به لحاظ نمادین هم بین دو دوست فاصله عمیقی ایجاد میکند و محل اقامت ژول و کاترین را از ژیم جدا و به کناره راین میبرد. از آن هنگام به بعد نمایش مکرر تصاویر قطار، ریل و ایستگاه راه آهن به بهترین شکل تداعیگر معنی وصال و فراغ عشاق و دوستان قدیمی در گذر زمان میشود.
یکی از زیباترین فصل های فیلم آن جایی است که همه دوستان دور هم جمع شدهاند. آلبرت گیتار می زند و کاترین میخواند. ژول و ژیم هم هستند.. دوربین چند بار نیمرخ کاترین خندان را نشان میدهد که دقیقا یادآور تصویر آن مجسمه جزیره آدریاتیک است. تاکید دوربین بر این نما و ارجاع درست و به جای تروفو، ارتباط زنجیرهای اشخاص حاضر در این صحنه را به بهترین شکل نشان میدهد. این آلبرت عکاس است که تصویر سنگی آن الهه را به ثبت میرساند و با نمایشش ژول و ژیم را دگرگون میکند و پس ازجنگ، خود را هم مستحق عاشق کاترین شدن میبیند و به نوعی مثلث عشقی اولیه را به مربعی پیچیده و رمانتیک بدل میکند. (به لحاظ ظاهر هم اگر دقت کرده باشید میبینید که آلبرت هم به مانند ژیم پس از جنگ سبیل اش را تراشیده است. همسان سازی ظاهری آلبرت، ژیم و ژول بعنوان عاشقان کاترین و رقابت پنهانشان برای گوی سبقت ربودن ازدیگری برای جلب توجه معشوقهی واحدشان هم جالب توجه است.) تازه این شکل هندسی قابلیت بسط و تبدیل شدن به چند ضلعیهای دیگری را هم داشت اگر فیلمساز به روابط دیگر کاترین اشارات واضحتری میکرد!
با توجه به اتفاقات و حوادث ناخوشایند آتی فیلم، آیا بهتر نبود ژول و ژیم، به همان تصویر مجازی بسنده میکردند و کاترین دمدمی مزاج و افسونگر را به عنوان نمونه واقعی و تجسم عینی آن تندیس کذایی در نظر نمیگرفتند؟ شاید هم باید به آنها حق بدهیم که با دیدن کاترین دل و دین ببازند. به قول یونز در مهرهفتم برگمان: «زندگی با زنها مثل جهنمه اما بدون اونا هم نمیشه زندگی کرد!» ژول و ژیم هم با تکیه بر همین گفته، زندگی عذاب آور با کاترین را به زیستن بدون او ترجیح میدهند حتی اگر تاوانی چون مرگ و نیستی در انتظارشان باشد. کاترین، ژیم را برای همراهی در مرگ بر میگزیند اما زنده ماندن ژول در این جمع سه نفره هم دست کمی از نابودی ندارد. چرا که هویت و شخصیت او با ژیم کامل میشود همانطور که دن کیشوت در کنار سانچوپانزا معنا مییابد. تصویر پایانی فیلم هم مهر تاییدیست بر مرگ مجازی ژول. او را در نمایی دور در حال راه رفتن در سرازیری جاده قبرستان میبینیم.
حسرت خواری فیلمساز از نابودی رابطه پاک و بی غل و غش دو دوست از خلال صحنههای فیلم به خوبی نمایان است و تروفو با جانبداری از این دو مرد حتی نام فیلم را به آنها اختصاص میدهد و وسوسه نمیشود که فیلمش را با نام کاترین بیالاید. استاد خیلی خوب کاترین را بعنوان موجودی مزاحم و نابودگر میشناسد و به تماشاگر معرفی میکند. زنی از جنس داستان «مزاحم» نوشته خورخه لوئیس بورخس است. با مزاحم باید چه کرد؟ همان کاری که دو برادر در پایان انجام میدهند. نشاندن دشنه به اشتراک بر پیکر تفرقه اندازش. عملی که ژول و ژیم هم برای تداوم و قوام دوستی ارزشمندشان باید انجام میدادند اما آنها هنگامی به بهترین بخت و فرصت آرامش و نیک بختیشان پشت پا زدند که وقتی کاترین خودش را به آب رودخانه پرتاب کرد نجاتش دادند. آیا واقعا کاترین ارزشش را داشت که ژول و ژیم رفاقتشان را فدای عشق او کنند؟
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|