پیمان عباسینیا
هر پنجشنبه، طعم سینما را در پرده سینما بچشید!
با طعم سینما، سینما را از دریچه ای تازه ببینید!
نقد و بررسی فیلمهای مهم تاریخ سینما در طعم سینما
Skyfall
كارگردان: سام مندز
فيلمنامه: نیل پرویس، رابرت وید و جان لوگان [براساس آثار یان فلمینگ]
بازيگران: دنیل کریگ، خاویر باردم، جودی دنچ و...
محصول: انگلستان و آمریکا، ۲۰۱۲
زبان: انگلیسی
مدت: ۱۴۳ دقیقه
گونه: اکشن، ماجراجویانه، هیجانانگیز
بودجه: حدود ۲۰۰ میلیون دلار
فروش: حدود ۱ میلیارد و ۱۰۹ میلیون دلار
درجهبندی: PG-13
جوایز مهم: برندهی ۲ اسکار و کاندیدای ۳ اسکار دیگر
■ طعم سینما - شمارهی ۵۸: اسکایفال (Skyfall)
مصادف با پنجاهُمین سال ورودِ آقای باند به سینما، سام مندز موفق میشود فیلمِ بیستوُسوم را طوری بسازد که عام و خاص دوستاش داشته باشند. تیتراژ شکیلِ آغازین که ترانهای خاطرهانگیز و پرمفهوم همراهیاش میکند، تماشاگر را شدیداً سر شوق میآورد برای دیدن یک جیمز باندِ درستوُحسابی. اسکایفال فیلمی "بهاندازه" است؛ جلوههای ویژهاش زیاده از حد نیست، زدوُخوردها و اکشناش حوصله سر نمیبرد و لحظات رُمانتیک و عاطفیاش پهلو به پهلوی سانتیمانتالیسم نمیزند.
جیمز باند (با بازی دنیل کریگ) طی مأموریتِ ترکیه، سهواً هدف گلولهی نیروهای خودی قرار میگیرد. سازمان مطبوعاش به گمان اینکه باند مُرده است، نام او را در فهرست کشتگان قرار میدهد. چندی بعد، ساختمان مرکزی امآیسیکس در لندن دچار انفجار مهیبی میشود. جیمز باند علیرغم دلخوری از ام (با بازی جودی دنچ) از آنجا که فکر میکند به وجودش نیاز است، بازمیگردد درحالیکه قدرت و تمرکز سابق را ندارد و حریف هم حریفِ قدری است...
اسکایفال رجوعی دلپذیر و موفقیتآمیز به اصلها و ریشههاست کمااینکه در یکی از دیالوگها، از زبان خودِ باند نیز میشنویم: «دوست دارم بعضی کارها رو به روش قدیم انجام بدم، روشهای قدیمی گاهی بهترین هستن.» (نقل به مضمون) نمودِ عینی این رجعت شیرین را میشود در انتخاب لوکیشن سکانس فینال و آلت قتالهی آقای باند یافت. شاهدمثال دیگر، بهرهگیری متناوب توماس نیومن از تم کلاسیک جیمز باند در موسیقی متن اسکایفال است. آهنگسازی نیومن برای اسکایفال خاطرهی باندهایی که جان باریِ فقید موزیکشان را ساخته، زنده میکند.
از امتیازات فیلم، یکی فضاسازی آن است که علیالخصوص در دو لوکیشن بیشتر جلبِ نظر میکند. اول، جزیرهی متروک آقای سیلوا (با بازی خاویر باردم) در ناکجاآباد و دیگری، عمارت پدریِ جیمز باند در اسکاتلند که تقابلِ نهایی خیر و شر هم همانجا رقم میخورد. اسکایفال صاحب فینال تأثیرگذار و پایانبندی خوشایندی است. علاوه بر این، فینال اسکایفال یک غافلگیری نیز دارد که باعث میشود برچسبِ "قابلِ حدس بودن" به فیلم نزنیم.
همانطور که تریلوژی بتمنِ کریستوفر نولان، جانی تازه به مجموعهی فیلمهای این ابرقهرمان دمید و توقع دوستداراناش را بالا برد؛ برای اسکایفال هم میان باندها -گیرم نه تا آن حد جاهطلبانه و پرشکوه- چنین نقشی قائلام. اگر -برای مقایسه- از میان سهگانهی نولان، بهترینشان یعنی شوالیهی تاریکی (The Dark Knight) [محصول ۲۰۰۸] را مبنا قرار دهیم؛ آنوقت چیزی که بیشتر جلب توجه میکند این است که هر دو فیلم، ضدقهرمانهایی درجهی یک دارند. با احترام ویژه به آقایان بیل و کریگ، جوکر و سیلوا از قهرمان فیلم جذابترند!
بله! این یک قانونِ بیچونوُچرای قدیمی است: تا ضدقهرمانِ فیلم درست از آب درنیاید، قهرماناش هم چنگی به دل نمیزند. ولی مسئله اینجاست که ضدقهرمانهای شوالیهی تاریکی و اسکایفال زیادی خوب از کار درآمدهاند! به این معنی که حضورشان، سویهی خیر داستان را تحتالشعاع قرار میهد. بهنظرم ادامهی این بحث دوستداشتنی در نوشتار حاضر دیگر محلی از اعراب ندارد؛ سطور پیشین میتوانند مقدمهی مقالهای مجزا باشند با این تیتر: «وقتی بدمن از قهرمان جذابتر میشود!»
به هر حال، نمیتوان انکار کرد که شوالیهی تاریکی آنقدر اتفاق مهمی در سینما بوده که حالا حالاها منبع الهام قرار گیرد. آقای مندز قبول داشته باشد یا نه، بهجز برخورداری از یک بدمنِ کاریزماتیک، برشمردن پارهای مشابهتها میان جیمز باند و بروس وین کار چندان مشکلی نیست [۱]. اما اشارهای مختصر به عنوان فیلم و ترجمهی فارسیاش؛ از آنجا که اسکایفال در فیلم، نامِ همان ملک آبا و اجدادیِ باند در اسکاتلند است -که ام را با خودش به آنجا میبرد- بنابراین ترجمهپذیر نیست. برگردانِ اسکایفال به کلمات مضحکی مثلِ "رگبار"، "سقوط آسمانی" یا "هبوط" نشان از بیدقتی دارد.
دکتر نوی اسکایفال چیزی کمتر از باندش ندارد، حتی شاید بهراحتی بتوان ادعا کرد که از او سرتر است. یک سابقاً خودیِ زخمخورده با انگیزههای شخصی قوی. او حداقل دو ورود شکوهمند در فیلم دارد. یکی، اولین سکانس حضورش که از انتهای سالن بهآرامی به دوربین/باند نزدیک میشود و آن ماجرای محشر "دو تا موش آخر" را باطمأنینه نقل میکند و دوم، وقتِ رسیدن او به کارزار انتهایی که با به گوش رسیدن ترانهی محبوباش توأم است و خوفی دلچسب به لحظات مذکور هدیه میکند.
فیلم بهدنبال رونمایی از ضدقهرماناش جان تازه که چه عرض کنم اصلاً جان میگیرد؛ اگر بیانصافی نباشد، اسکایفال با از راه آمدن آقای سیلوا بهطور رسمی از دقیقهی ۷۱ شروع میشود! اسکایفال هفتمین حضور خانم دنچ در نقش ام است. گرچه نخستینبار نیست که از دنچ شاهد چنین بازی روانی هستیم اما نمیتوان منکر ظرایف همین نقشآفرینی آشنا شد؛ جودی دنچ ترکیبی از جدیت و طنز را با ملاحت خاصی پیش چشم مخاطب میگذارد.
دنیل کریگ هم بهخوبی ایفاگر همان نقشی است که باید؛ مأموری کارکشته و جدی که تحت هیچ شرایطی از انجام وظایفاش دست نمیکشد. قیاس معالفارغی است ولی جیمز باند بهنوعی پلیسهای وظیفهشناس خودمان را در فیلمها و سریالهای وطنی تداعی میکند که خدشه وارد آمدن بر اعتقاد راسخشان انگار از محالات است! شاید یک دلیلِ اینکه باندِ اسکایفال بهاندازهی بدمناش جذاب بهنظر نمیرسد، سرسپردگی تخلفناپذیرش باشد.
با وجود اینکه حتی یک پلان از گذشتهی رائول سیلوا نمیبینیم اما باردم بهقدری سرگذشت تلخاش را جاندار تعریف میکند که در محق بودناش لحظهای تردید نمیکنیم و مثل او، دلمان میخواهد خرخرهی ام را بجویم! اینکه اسکایفال کدهایی از کودکی و چگونگی شکلگیری شخصیت جیمز باند میدهد، جالبِ توجه است و از وجوه قابلِ اعتنای فیلمنامه. قرار دادنِ جزئیاتی از پیشینهی باند و سیلوا همچنین کموُکیفِ روابطشان با ام در لابهلای داستان، مؤثر واقع شده است و اسکایفال را از گزندِ "توخالی بودن" نجات داده. کاراکترهای فیلم با این تمهید، شناسنامهدار شدهاند و اقداماتشان بیمنطق نیست.
بدینترتیب در اسکایفال با ابعاد انسانیتری از باند و بهویژه ام آشنا میشویم. اوج این مهم، زمانی به وقوع میپیوندد که ام به جیمز باند میگوید: «من گند زدم، نه؟» (نقل به مضمون) درست اینجاست که حس میکنیم آقای سیلوا به هدفاش رسیده و دیگر در این دنیا کاری برای انجام دادن ندارد چرا که ام بالاخره اظهار پشیمانی میکند. یادمان هست که رائول طی پیامهای تهدیدآمیزش برای ام، مدام به طعنه مینوشت: «به گناهانت فکر کن!»
یکشنبه ۲۴ فوریهی ۲۰۱۳، اسکایفال در اسکار هشتادوُپنجم برندهی دو جایزهی بهترین تدوین صدا (پر هالبرگ و کارن بیکر لندرز) و ترانه (ادل ادکینز و پل اپورث) شد. فیلم بهعلاوه در رشتههای بهترین موسیقی متن (توماس نیومن)، صداگذاری (اسکات میلان و گرگ پی. راسل) و فیلمبرداری (راجر دیکینز) نیز از سوی آکادمی کاندیدا بود. ترانهی ادل که بهحق شایستهی کسب اسکار بود، گویی برای بهخاطر سپردن، بارها بهیاد آوردن و زمزمه کردن ساخته شده. ترانهی زیبای ادل، لذت تماشای عنوانبندیِ اسکایفال را دوچندان میکند.
جیمز باند، این قهرمان فوقِ بشری که با کازینو رویال (Casino Royale) [ساختهی مارتین کمپبل/ ۲۰۰۶] قدم به وادی تازه و ملموستری گذاشت؛ ۶ سال بعد، با اسکایفال به اوجی تماشایی میرسد. ممکن است اسکایفال بهترین فیلم مجموعهی باندها نباشد اما قطعاً جزء سهتای اول هست زیرا نادیده گرفتن کازینو رویال و گلدفینگر (Goldfinger) [ساختهی گای همیلتون/ ۱۹۶۴] به این سادگیها نیست! برای نوشتن دربارهی فیلمها، شخصاً اعتقاد و عادت به دو یا چندبار دیدنشان ندارم ولی تصور میکنم اسکایفال آنقدر ریزهکاری دارد که دوباره دیدناش خالی از لطف نباشد. سکانسی از اسکایفال که بیش از همه در ذهن میماند، فینال فیلم است. آقای مندز و گروهاش سنگتمام گذاشتهاند؛ حیف است نبینید!
پیمان عباسینیا
پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳
[۱]: بحث تأثیرپذیریهای اسکایفال از شوالیهی تاریکی تنها محدود به کاراکتر باند نیست و سیلوا هم بسیاربسیار وامدار جوکر است. کسانی که هر دو فیلم را بهدقت دیده باشند، کاملاً به جزئیات این تأثیر و تأثر پی خواهند برد. این هم چنانکه گفتم اجتنابناپذیر است؛ شوالیهی تاریکی شاهکار آقای نولان است و برترین فیلم ابرقهرمانانهی تاریخ سینما.
برای مطالعهی شمارههای دیگر، میتوانید لینک زیر را کلیک کنید:
■ نگاهی به فیلمهای برتر تاریخ سینما در صفحهی "طعم سینما"
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|