شیلا اُمالی
نقد و بررسی Big Eyes 2014، نوشته شیلا او'مالی، ترجمه نوشین ازهاری
در فیلم خوابآلود (Sleeper) وودی آلن، مایلز مونروی ۲۰۰ و اندی ساله (با بازی خود آلن) که تحت عنوان یک ربات خدمتکار وارد خانه لونا (با بازی دایان کیتن) میشود، تداعیکننده همان بچه بیخانمان چشمدرشت نقاشیهای کین است. لونا با دیدن این تازهوارد در خانهاش، از ترس نفساش بند میآید! «اوه! این نقاشی کین است! کینِ واقعی!» مردم معتقدند تنها هنری که قدرت ماندگاری در آینده را دارد، هنر مارگارت کین است؛ منظورشان باید این باشد که هرچقدر زمان میگذرد، به ارزش نقاشیهای کین افزوده میشود. هنر او که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بسیار پرطرفدار بود -و البته هنوز هم طرفدار دارد- نمایانگر تنفری فراوان از دنیای هنر است؛ نفرتی که البته شهرت کین را به تأخیر انداخت.
با وجود این، اندی وارهول -هنرمند پیشرو آمریکایی- میگوید: «فکر میکنم تابلوهایی که کین نقاشی کرده است، فوقالعادهاند! اگر بد بودند، بیشتر مردم آنها را دوست نداشتند.» (وارهول جلوی نقاشیهای کین، برای استیو شاپیرو -عکاس معروف- ژستی شبیه بچههای بیخانمان مارگارت میگرفت!) مارگارت کین به شوهرش والتر اجازه داد که از هنر او طی یک دوره رؤیایی -در دهه ۱۹۶۰- کسب اعتبار کند و این داستان عجیب تازهترین فیلم تیم برتون بهنام چشمان درشت است. چشمان درشت در فهرست فیلمهای برتون، یک فیلم غیرعادی است؛ فیلمی سرراست و سرگرمکننده با اجرای نمایشیِ کریستف والتس (در نقش والتر کین). اگرچه داستان فیلم بهخودیخود جذاب است اما بازی بسیار دقیق و وسواسانه ایمی آدامز (در نقش مارگارت کین) یک اثر هنری زیبا و پر از احساس بهوجود آورده.
اولین صحنه فیلم، مارگارت را در حال رانندگی با اتومبیلی متعلق به دهه شصت نشان میدهد درحالیکه دختر جواناش و کوهی از چمدانها در صندلی عقب هستند! او برای شروع یک زندگی جدید و فرار از همسرش به سانفرانسیسکو میرود. وقتی مارگارت نمایشگاهی از نقاشیهایش در فضای آزاد برپا میکند، با والتر کین آشنا میشود. والتر با دیدن نقاشیهای مارگارت شروع به تعریفوتمجید از او میکند که باعث دلگرمیاش میشود. قبل از اینکه مارگارت بفهمد چه اتفاقی دارد میافتد، آنها با هم قرار ملاقات میگذارند و قرارهای بعدی و بعدی... که درنهایت منتهی به ازدواجشان میشود. مارگارت، بچههایی با چشمهای درشت بدقواره نقاشی میکرد و والتر، صحنههایی از خیابانهای پاریس (والتر به مارگارت گفته بود که برای مدتی در وستبانک زندگی میکرده است). از آنجا که نقاشیهای هیچکدامشان با جریانات هنر مدرن در دهه ۱۹۶۰ سانفرانسیسکو همسو نبود، گالریدارها برای تابلوهای مارگارت و والتر تره هم خرد نمیکردند!
با وجود این، بازارگرمیهای والتر و مادرزاد تبلیغاتچی بهدنیا آمدناش باعث شد که صاحب یک کلوپ جاز محلی به او اجازه دهد نقاشیهای هردویشان را در راهروی منتهی به سرویس بهداشتی نصب کند! یک شب که والتر در راهروی کلوپ ایستاده بود، رهگذری شروع به تحسین یکی از نقاشیهای چشمدرشت مارگارت کرد، والتر خودش را صاحب اثر معرفی کرد و به فروشاش امیدوار شد. در ابتدا بهنظر میرسید که هیچ قصدوغرضی در کار نیست که احتمالاً برداشتی غلط بوده! بهمحض اینکه کار فروش نقاشیها بالا گرفت -که البته مارگارت از همهجا بیخبر بود- والتر بر معرفی خودش بهعنوان پدیدآورنده تابلوها ادامه داد و کارش را برای مارگارت اینطور توجیه کرد: «هیچکس مایل به خرید تابلو از یک نقاش زن نیست» و گذشته از این، او نمیتواند درمورد آثارش خوب حرف بزند و به فروششان برساند! همچنین والتر به مارگارت میگفت اینکه او تابلوها را نقاشی کرده است یا مارگارت، موضوع مهمی نیست چرا که پول حاصل از فروش نقاشیها به جیب هردویشان سرازیر میشود! مارگارت کین از آن دست آدمها بود که با چنین بحثهایی -ظاهراً منطقی- توی دلاش خالی میشد پس گرچه کار والتر او را غمگین میکرد، به این کلاهبرداری تن داد.
والتر کین از نقشاش بهعنوان "یک هنرمند معروف" بسیار لذت میبرد؛ او مصاحبه تلویزیونی انجام داد، گالری نقاشی اختصاصیاش را افتتاح کرد و مسیر شهرت و محبوبیت را بهسرعت طی کرد. والتر داستانی احمقانه از خودش سرهم کرده بود درباره اینکه چطور بعد از جنگ جهانی در اروپا روزگار میگذراند! او تعریف میکرد که ویرانیها و یتیمهای بهجا مانده از جنگ به چه ترتیب دلاش را به درد آورده بودند! والتر ادعا میکرد که نقاشیهای چشمدرشت الهامگرفته از کودکان یتیم سراسر دنیا هستند! در این بین که والتر مشغول پول و اعتبار جمع کردن بهوسیله آثار مارگارت بود، زن بیچاره، قوزکرده در اتاق زیرشیروانی نشسته بود، سیگار دود میکرد و پشت سر هم تابلوهای بچههای چشمدرشت بیرون میداد! این کار گرچه برایشان ثروت همراه آورد اما مایه افتخار مارگارت نبود؛ نقاشیهای مارگارت کین برای اینکه بتوانند به یک پدیده خارقالعاده جهانی تبدیل شوند، محتاج والتر بودند.
برتون بهاستثناء سکانس توهمزایی که مربوط به حضور مارگارت کین در یک فروشگاه مواد غذایی میشود، فیلمی سرراست را -بدون کمترین اغراق و زیادهگویی- کارگردانی کرده است. در این سکانس، مشتریان با چشمهایی که بهطرزی اغراقآمیز -و ملهم از نقاشیهای مارگارت- درشت شدهاند، با اندوه به خانم نقاش خیره میشوند و بهتناوب صدای خارج از قاب مقالهنویسی شایعهپراکن -که از قضا به والتر کین علاقه داشت- به گوش میرسد که مختصر و مفید توضیح میدهد زنان -در آن ایام- نمیتوانند همسرانشان را ترک کنند!
بازی درخشان کریستوف والتس در بسیاری از فیلمها برای اجرای نقش فردی جاهطلب که -بیتفاوت و با لبخندی بر لب!- به آنچه میخواهد میرسد، تحسینبرانگیز است. در چشمان درشت والتس از ابتدا به ما گوشزد میکند که با کاراکتری بهنام والتر کین روبهرو هستیم؛ کسی که گویی میخواهد بگوید: «من یک آدم بیوجدانام! رفتار زنندهای دارم و اهل نقشه کشیدن هستم!» والتس نقش منفی چشمان درشت را با چنان اشتیاقی ایفا میکند که انگار بهتر از این نمیشود بازیاش کرد، اجرایش تا حدی اوج میگیرد که نهایتاً به جنون کامل میرسد! اما نقطه اوج این اجرا زمانی است که والتر کین سعی میکند خانه را با همسرش یکجا به آتش بکشد! مشخص است که کریستوف والتس از نقشاش خیلی -و شاید خیلیخیلی!- لذت میبرده.
در چشمان درشت یک گرایش نهفته فمینیستی وجود دارد و آن مربوط به درک تماشاگر از احساس مارگارت کین است؛ زنی که حتی نمیتواند بفهمد چطور یک مرد او را تحت سلطه خود درآورده و دچار عجز و درماندگیاش کرده است. وقتی والتر به مارگارت میقبولاند که تابلوهای یک زن به فروش نخواهند رفت -هرچند مارگارت از این موضوع خوشاش نمیآید- اما با اکراه به آن وضع رضایت میدهد. مارگارت فکر میکرد که احتمالاً حق با والتر است و حق هم با والتر کین بود. مارگارت در موقعیتی قرار داشت که تکوتنها بود زیرا مانع ورود دوستان و حتی دخترش به اتاق کارش میشد؛ فقط والتر بود که مارگارت را به دنیای بیرون وصل میکرد.
اسکات الکساندر و لری کاراسنرویسکی، دو فیلمنامهنویس چشمان درشت -که نویسنده فیلمنامههای اد وود (Ed Wood)، مردم علیه لری فلینت (The People vs. Larry Flynt) و مردی روی ماه (Man on the Moon) نیز بودهاند- آشکارا به هنر مردمی علاقهمند هستند؛ هنری که شاید -در مقاطعی- تحقیر و تمسخر شده باشد اما هنوز از طرف گروههای مختلفی از مردم مورد توجه قرار میگیرد. البته -بهنحوی که در چشمان درشت نشان داده میشود- هنرمندانِ آن دوره از نقاشیهای بچهیتیمهای مارگارت بیزار بودند. آنها از تاکتیکهای تبلیغاتی تندروانه والتر کین به ستوه آمده بودند و نمیخواستند نقاشیهایی که مورد تأییدشان نیستند همانند کیکهایی داغ به فروش برسند!
از جمله این افراد میتوان به روبن، گالریدار مغرور سانفرانسیسکویی (با بازی جیسون شوارتزمن) و همچنین منتقد بانفوذ هنری، جان کانادای (با بازی ترنس استامپ) اشاره کرد؛ کانادای، بچههای بیخانمان چشمدرشت مارگارت کین را وحشتناک توصیف میکرد. برتون و فیلمنامهنویسهایش -در چشمان درشت- علاقه زیادی به نقاشیهای مارگارت کین از خودشان نشان میدهند، در این زمینه بهنظر میرسد که آنها قصد داشتهاند گوی سبقت را از اندی وارهول بربایند! سؤالات مناقشهبرانگیزی پیرامون آثار نقاشانی مانند مارگارت مطرح است، مثلاً اینکه: «چه کسی میتواند بگوید که چه چیز هنر است و چه چیز هنر نیست؟» و «آیا شهرت و محبوبیت ناپسند است؟» فیلم تیم برتون تلاشی سرگرمکننده است برای تصویر کردن واکنش جامعه هنری آن زمان نسبت به نقاشیهای مارگارت کین.
چشمان درشت پر است از پرسشهایی جالب درمورد معنای هنر، مفهوم شهرت و آنچه که باعث شده است مخاطبان بسیاری برای هنر دستوپا شود. دوباره به اندی وارهول -که از بنیانگذاران هنر پاپ در دهه ۱۹۵۰ میلادی بود- رجوع میکنیم، او میپرسد: «آیا اثری که به اعتقاد یک کارشناس هنری قابل قبول است، به همان اندازه مقبولیت عام نیز خواهد داشت؟» سؤالی که بسیاری از هنرشناسان را عصبانی میکند! چشمان درشت اگرچه فیلمی مهم در کارنامه تیم برتون نیست اما هر کسی میتواند از دیدناش به اهمیت موضوعی که به آن پرداخته است، پی ببرد. به هر حال چشمان درشت یک فیلم کاملاً شخصی است.
نویسنده: شیلا او'مالی (rogerebert.com)
مترجم: نوشین ازهاری
آذر ۹۴
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|