قاسم بدیرخانی
حرامزاده های شرم آور/موشها و سنجابها
خلاصه فیلم:
سال 1991 در پی اشغال فرانسه توسط نازیها ،كلنل لاندا برای یافتن یهودیهایی كه در مزارع و خانه ها پنهان شده اند به خانه مزرعه داری به نام لاپادیت می آید. یك خانواده یهودی در زیرزمین این خانه خود را پنهان كرده اند و كلنل بعد از اینكه جای آنها را می فهمد همه را می كشد و تنها دختری به نام شوشانو موفق به فرار می شود.
سه سال بعد این دختر در شهر فرانسه صاحب سینمایی است كه یك قهرمان آلمانی می خواهد با او طرح دوستی بریزد.این شخص فردیك زونر است كه موفق شده است 300 نفر از روسی ها را در جنگ بكشد و فیلمی هم به نام افتخار ملی با الهام از این كار او ساخته اند كه خودش بازی كرده است. فردیك سینمای شوشانو را محل اكران فیلم انتخاب می كند و شوشانو سعی می كند از این فرصت استفاده كند و با سوزاندن آلمانی ها انتقام خود را بگیرد. سرانجام شوشانو با كمك گروهی موسوم به حرامزاده های شرم آور كه از سوی متفقین مامور به كمك به شوشانو شده اند به هدفش می رسد و با یك روش سینمایی ،كل سینما را با آدمهای درونش به تلی از خاكستر تبدیل می كند.
كوئنتین تارانتینو فیلمسازی را چه از طریق فیلم دیدن یاد گرفته باشد و یا چه از راههای آكادمیك، مهم این است كه فیلمساز مطرحی است و خوب فیلم می سازد. حتی خودش نیز از گفتن اینكه از فیلمها و صحنه های فیلمهای كارگردانهای مورد علاقه اش در فیلمهایش استفاده می كند، ابایی ندارد.اما آنچه كه مهم است اینكه با دیدن فیلمهایش و سیر در روایت گوییهایش، سبك تازه ای را در فیلمهایش می بینیم. سبكی كه دیگر متعلق به هیچ كارگردان دیگری نیست بلكه سبكی است تارانتینویی و مختص خود او.
تارانتینو یك چیز را خوب فهمیده است – آنچه مخاطبین برای دیدن و شنیدن آن به سالن تاریك سینما پناه می برند: داستان .آنچه در این سالهای اخیر به مدد جلوه های ویژه سینمایی و حركات خارج از ذهن دیده ایم، موید همین موضوع است. البته به استثناء فیلمهای اینچنین ی كه پشتشان داستان خوابیده است و از آن مهمتر كهن الگوها همانند ماتریكس و ارباب حلقه ها.
مخاطب تشنه داستان است، تشنه شنیدن قصه است و تارانتینو این را به خوبی می داند و با منتهای دقت و وسواس در تمام فیلمهایش سعی می كند كه داستان خوب كه نه بلكه خوب داستان بگوید. او آنقدر به داستان اهمیت می دهد كه تقریبا در همه فیلمهایش كل داستان را به چند بخش یا ایپیزود تقسیم می كند و حتی برایشان عنوان می گذارد.
اما ویژگی مهمی كه تارانتینو در كارهایش رعایت می كند ، روایت است. او از طریق روایت سعی می كند كه حوصله بیننده را به دست بگیرد و لحظاتی كه حوصله او سر می رود، با فلاش بكها و یا فلاش فوروارد هایی كه می زند همچنان او را میخكوب روی صندلی سینما می نشاند.
"نگو، نشان بده " قانونی است كه همه فیلمنامه نویسان و فیلمسازان به آن معتقدند و در كارهایشان وفادار به آن و اگر از آن تخطی نمایند به تجربه می دانند كه شكست را در كامشان مزه خواهند كرد. همچنین است "ایجاز" كه از مشخصه های یك دیالوگ خوب است. اما تارانتینو با زیركی هر چه تمام این قانون را زیر پا می گذارد و آن را به چیز بالاتری در فیلمهایش تغییر می دهد. چنانچه در فیلم سگدانی در ده دقیقه اول فیلم، شخصیتهای فیلم تنها كاری كه می كنند این است كه دور میز گردی بنشینند و حرف بزنند و حرف. جالب اینكه حرفهایشان حتی در مورد كارشان و یا دادن اطلاعات كلیدی به بیننده هم نیست. اما راز كار كجاست؟ چرا تارانتینو می تواند این همه دیالوگها را در دهان شخصیتهایش بچپاند و باز هم فیلمش موفق از آب در بیاید.
درام و كشمكش موتور متحركه هر فیلم خوبی است و این درام می تواند در ابعاد مختلف روی دهد، چیزی كه یك داستان خوب شدیدا محتاج آن است و تارانتینو این را به خوبی میداند.
حرامزاده های شرم آور آخرین ساخته تارانتینو است. اگرچه این فیلم به پای فیلمهای قبلی او همچون پالپ فیكشن و بیل را بكش نمی رسد، اما فیلمی است تارانتینویی و مخاطب را تا پایان با خود به همراه دارد تا اینكه او را راضی از سالن سینما خارج كند.
در این فیلم نیز ،همچون فیلمهای دیگر تارانتینو شاهد دیالوگهای طویل هستیم، البته با این تفاوت كه این دیالوگها این بار همه در راستای اهداف فیلمند.
در اینجا دیالوگی را كه بین كلنل لاندا ( اس اس آلمانی ) و لاپادیت ( مزرعه دار فرانسوی كه یك خانواده یهودی را در زیرزمین خانه اش مخفی كرده است) رد و بدل می شود را با هم مرور می كنیم .
كلنل لاندا: شما محیطی را تصور كنید كه موش در آن زندگی میكند، دنیای بدیه نه؟ اگر یه موش از دری وارد بشه شما به بدترین شكل او را می كشید، درسته ؟
لاپادیت: دقیقا اینطوریه
كلنل لاندا: موش گاهی به عمد كاری می كنه كه این خشم را بوجود می آره، نه؟
لاپادیت: موشها بیمار می شوند و آدمها را گاز می گیرند.
كلنل لاندا: موشها دلیل بیماری طاعون بودند ولی این موضوع مال خیلی وقت پیشه. بیماری ای را به من بگید كه موش ناقل آن است ولی سنجاب نیست؟ ولی همین برخورد با سنجاب نمیشه، درسته؟
لاپادیت: نه.
كلنل لاندا: ولی هر دو جونده هستند، نه؟ و غیر از دمشون خیلی شبیه هم هستند، درسته؟
لاپادیت: كلنل این نظر جالبیه
كلنل لاندا: بدون شك جالب بودن آن مهم نیست و تغییری در احساسات شما بوجود نمی آره. اگه یه موش از جلوی شما رد بشه كمی از شیر خوشمزه تونو بهش تعارف می كنید؟
لاپادیت: خب نه.
كلنل لاندا: منم اینطوری فكر می كنم.
لاپادیت: دوست ندارند
كلنل لاندا: شما به این فكر نمی كنید كه دوست دارند یا نه، اول به این فكر می كنید كه نفرت انگیزند. در نتیجه یه سرباز آلمانی وقتی جستجویی را در یك خانه شروع می كند، شك می كند كه یهودی آنجا قایم شده باشد. شما عقاب را چطور میبینید؟ از بالا دنبال طعمه می گرده و همه جا رو می گرده ولی خیلی جا ها هستند كه از چشم عقاب میشه قایمشون كرد و این شاید دلیلی بود كه فرهر منو به كوههای آلپ اتریش فرستاد و منو وارد ارتش فرانسوی كرد. این همه داستان من بود . می دونم كه بشریت پست مایه به طور شگفت انگیزی قادر به انجام هر كاری برای رسیدن به قدرته.
آنچه در این دیالوگها دیده می شود ، دراماتیزه بودن آنهاست. با دقت بیشتر به كاركردهای دیالوگ، بهتر پی می بریم كه راز موفقیت تارانتینو در كجاست:
1- بیان افكار و احساسات دو شخصیت، خصوصا كلنل لاندا كه شخصیت مهمی است و قرار است كه در ادامه داستان با او كار داشته باشیم . كلنل لاندا یهودیها را با موشها مقایسه می كند و با بحث درباره نوع نگاه انسانها نسبت به موشها و سنجاب ها، ما را وارد جهان بینی خود می كند و اینكه چرا خود را محق می داند كه باید انسانی را بكشد و خم به ابرو نیاورد (در حقیقت او همانقدر از اعمالش متاسف است كه هر انسانی از كشتن موشی)2 - مقایسه بین گفتار و كنش شخصیتها ،مخصوصا لاپادیت كه علارغم میل و اعتقادش و تنها از ترس جان مجبور به تایید كلنل است و البته یك اكراه ناپنهان در صحبتهایش نهفته است. 3- دادن اطلاعات در مورد داستان و شخصیتها و موضوع فیلم، چرا كه در اوایل فیلم بودن این دیالوگها باعث شده است كه كاركرد معرفی را هم داشته باشد. 4- پیشبرد داستان و كنجكاو كردن مخاطب كه همه اینها در این دیالوگهای ردو بدل شده اتفاق می افتد وعلاوه بر همه اینها ما در این دیالوگها به ذهن شخصیتها رسوخ می كنیم و شاهد كشمكش ذهنی آنها هستیم . و این یعنی درام .
در اواسط دیالوگهای ذكر شده یك اسم برده می شود : "شوشانو " با بیان این اسم از زبان شخصیتهای فیلم دوربین از روی لباسها و پاهای لاپادیت به سمت پایین و زیر زمین حركت می كند و شوشانو را برای اولین بار می بینیم .بعد در ادامه تنها كسی كه موفق به فرار می شود و یا به نوعی كلنل به او اجازه فرار می دهد همین شوشانو است و دوباره این اسم را از زبان او می شنویم: خداحافظ شوشانو. اما حالا ما با درك سینمایی می دانیم كه این یك خداحافظی نیست بلكه سلامی است به مبارزه طلبی، استعاره ای از به مبارزه طلبیدن شوشانو. این مبارزه طلبی ممكن است در خود آگاه یا ناخود آگاه شخصیت باشد. اما حالا ما انتظار یك برخورد را داریم و حادثه ای كه به اجبار باید روی دهد و عامل آن باید شوشانو باشد. در ادامه تارانتینو به این انتظار ما پاسخ می دهد اما نه آنطور كه انتظار داریم و پیش بینی می كنیم. بلكه آنگونه كه خود می خواهد.
جالب اینكه این فیلم چهار قسمت است و ما در قسمت چهارم آن كه عنوان عملیات فیلمسازی را با خود دارد، شاهد انتقام گیری شوشانو و اوج فیلم هستیم و از قضا فیلمی هم كه با عنوان افتخار ملی اكران می شود چهار حلقه است كه شوشانو عملیات خود را در قسمت یا حلقه چهارم آن جاسازی كرده است .
تارانتینو برای اینكه مخطب را بیشتر درگیر فیلم كند سعی می كند همه چیز را خوب توضیح بدهد . این توضیحات گاه به صورت فلشهایی كه روی فیلم آمده اند و شخصیتها را نشان می دهند جلوه می كند ویا به صورت استفاده تصاویردیگر مثل صحنه توضیح درباره آتش زا بودن نوار فیلم و سه برابر آتش زا بودن آن در مقایسه با كاغذ كه با باز شدن كادر به صورت اسپلیت انجام می شود و اوج خلاقیت او را نشان می دهد چرا كه همین كار با توجه به اینكه این اتفاق در سینما می افتد و شخصیتهای ما حتما فیلم مذكور را دیده اندو یا اكران كرده اند به صورت یك فلاش بك جلوه می نماید.
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|