محمدعلی عرب (صهبا)
مقدمه : در ذکر اهمیت موضوع
ابتدا یک دفع دخل مقدر ضروری است تا سوءتفاهم ها و سوال هایی که به دو دلیل پیش خواهد آمد را بر طرف کنم. این دو دلیل یکی اینکه ماده ی خام نگارش یک مقاله در علوم انسانی و هنر کلمات است و کلمات مفاهیم را می سازند و مفاهیم در هر ذهن متفاوت با دیگری تصویر و تشکیل می شوند و دانش در زمینه ی زبان بسیار باید عظیم باشد تا به حداقل سوءتفاهم با خواننده دست یافت و من که پیش زمینه ای از خود در ذهن پیگیران جدی سینما ثبت نکرده ام که با توجه به پیشینه ی من ابهام های احتمالی کلمات را برطرف کنند به زبان - بخصوص زبان نازنین پر ابهام فارسی - و واژه ها آنقدر اعتماد ندارم که بی مقدمه کلام و ایده ی اصلی را مطرح کنم و دومی اینکه در بعضی موارد این ایده ی اصلی وامدار نظریات متفکران غربی است و مقوله ی ترجمه در رسیدن این نظریات به من نگارنده و حال به شما دخیل بوده و این آن مقوله ی غلط اندازی زبان در ارائه ی مفهوم را مضاعف می کند.
سخن قرار است طرح ایده ای تحلیلی باشد درباره ی چگونگی ایجاد چنین جو ناخودآگاه سرور و شادی و افتخاری که در جامعه ی ایران از موفقیت های بین المللی فیلم جدایی نادر از سیمین راه افتاده است و چند مقدمه لازم دارد به همان دلایلی که ذکر کردم.
مقدمه یک اینکه باید همین جا تکلیف را روشن نمود که جدایی نادر از سیمین از نظر سینمایی فیلم خوب و بسیار مهمی است و رسیدن به چنین استنباطی برای ما - نگارنده و خوانندگان و بخش اعظمی از نظری نویسان سینمایی در ایران - با تکیه به این موضوع است که چون خیلی هایمان هنوز به مرحله ی اجتهاد در علم سینما نرسیده ایم و همچنان در حال شناخت هنر دلنشین هفتم هستیم، می توانیم - و چه بسا باید - به اجماع حیرت انگیزی که اکثریت قاطع اهل فن - از برلین و گلدن گلوب تا سایت اند ساوند و فیلم کامنت تا مثلاً راجر ابرت - روی این فیلم دارند، اعتماد کنیم. - با توجه به اینکه فیلم به اذعان حتی مخالفانش (که در دانش سینمایی بعضی هایشان شکی نیست) قطعاً دارای ارزش های ساختاری است این نتیجه گیری با «عقل» هم منافات ندارد و ادله ی تفصیلیه اش کامل است. -این را با صراحت مطرح کردم چون از آنجا که قرار است مقاله با دیدی تحلیلی و تماتیک و ترجیحاً بی طرفانه و خونسرد با فیلم طرف شود، مفهوم نفی ارزش های ساختاری فیلم در ذهن خواننده شکل نگیرد.
مقدمه ی دوم که شالوده اصلی بحث و اصلاً دلیل شکل گیری اش است این که موفقیت های بین المللی فیلم فارغ از منظر معیارهای هنری ای که هر کداممان داریم، اتفاقی قابل تحلیل و دارای اهمیت مثبت برای هر «ایرانی» است و واکنش های بعضا احساسی «مردم» ایران در اولین ساعات انتشار موفقیت فیلم در کسب جایزه ی گلدن گلوب - که مقدمه رسیدن به اسکار هم هست - که در نگاه اول واکنشی محدود به مرز و غرور ملی و عاری از معیارهای قابل تحلیل اجتماعی به نظر می آید، به هیچ وجه امری مبتذل و سطح پایین نیست بلکه واکنشی است از روح جمعی جامعه ی آسیب دیده و مظلوم ما. این را گفتم تا جواب آنها که از پیش تصمیم گرفته اند در انتهای این مقاله بگویند: «که چه؟» و «اصلاً چه اهمیتی دارد؟» را همین جا داده باشم نه برای اینکه از پیگیری مقاله منصرف شان کنم، بل که به قصد دعوت شان به این امر که واکنش های خلق الساعه ی مردم را - در چنین مواردی - می توانیم جدی بگیریم - و چه بسا با آن همراه شویم - نه اینکه با مبتذل نامیدن آنها حتی دستاوردهای پدیده ای مثل جدایی نادر از سیمین را زیر سؤال ببریم. مقاله مفصلاً بسط همین موضوع است.
ملت چیست؟
ملت را اگر گروهی انسانی تعریف کنیم که اعضای آن در اثر عوامل پیوند دهنده به یکدیگر وابسته اند و نسبت به جماعت احساس تعلق دارند و سرنوشت خود را با سرنوشت سایر اعضا یکی می دانند[1]، در این تعریف آن عبارتی که بیش از تمام واژگان جمله در ایجاد مفهوم در ذهن ما نقش خواهد داشت، عبارت «عوامل پیوند دهنده» است.
در علم حقوق سیاسی در توضیح این که این «عوامل پیوند دهنده» چه مواردی اند دو مكتب عمده وجود دارد: 1- مکتب آلمانی 2- مکتب فرانسوی.
متفکران آلمانی بر «عوامل مادی و عینی» مانند عوامل قومی، نژاد، زبان و مذهب تکیه می کنند، در حالی که بر اساس بینش نظریه پردازان فرانسوی، عوامل اصلی شکل گیری ملت «عوامل ذهنی» یعنی روحیات، ارزش ها، تعلقات، احساسات و عقلانیت بشری است و مفهوم ملت بر اصل «اراده ی زیست جمعی» استوار است. فرانسوی ها اگرچه نقش عوامل مادی را هم انکار نمی کنند اما به عناصر معنوی، فرهنگ و تمدن یک مجموعه ی انسانی که باعث ایجاد «هویت ملی» و «روح جمعی» جامعه است، توجه ویژه ای معطوف داشته اند. نظام ارزشی مشترک و تصورات زیست جمعی در کنار حوادث تاریخی نظیر جنگ ها و صلح ها و موفقیت ها و شکست ها ایجاد کننده ی اصلی این خاطر مشترک و روح جمعی است که «ملت» را تشکیل می دهد.[1]
حال که تعریف ملت از دو رویکرد را دانستیم، تصمیم با ماست که واکنش حیرت انگیز و ناخودآگاه «ملت ایران» نسبت به فیلم جدایی نادر از سیمین را از همان روزهای اول قدم نهادن اش به وادی کسب موفقیت های پی در پی بین المللی چگونه و با کدام رویکرد تحلیل کنیم. ترسیم دو فرضیه امکان پذیر است. فرضیه یک این است که بر تعریف متفکران مکتب آلمان تکیه کنیم و فرضیه ی دوم اینکه با رویکرد فرانسوی به تحلیل شعف «ملت ایران» بپردازیم.
مکتب آلمان
با دید مکتب آلمان می توانیم این شور و شوق همگانی و ابراز احساسات را که از فیس بوک به مثابه یک شبکه ی اجتماعی فعال تا کورترین نقاط فرهنگی جامعه کشیده شده است، صرفاً واکنشی ناسیونالیستی نسبت به موفقیت یک نماینده از «ایران» در عرصه ای مهم از نطام جهانی بدانیم. با چنین دیدی دیگر نه ماهیت آن عرصه - در اینجا یعنی عرصه ی هنر - حائز اهمیت خواهد بود و نه کیفیت ذات نماینده ی «ایران» - در اینجا یعنی دستاوردهای ساختاری و بداعت ها و مؤلفه های سبکی فیلم جدایی نادر از سیمین -.
ذکر یک مثال راهگشاست: در این دیدگاه تفاوتی بین موفقیت فرهادی در کسب جایزه ی گلدن گلوب با موفقیت تیم ملی والیبال ایران در مقابل تیم قدرتمند لهستان وجود ندارد. افرادی که - همچون بسیاری از ما – به خاطر پیروزی تیم ورزشی ای خوشحال اند که اعضایش مثل ما سبزه رو بوده اند، به زبان فارسی صحبت می کرده اند و تماماً متولدین ایران و زاده از پدر و مادری ایرانی بوده اند، به کیفیت بازی تیم و اینکه چه تصویری از نظام ارزشی و روح جمعی جامعه ارائه می دهد کاری ندارند - و اگر هم تحلیلی باشد از سوی افرادی است که دغدغه ی مقوله ی والیبال را دارند. –
حال آیا این شعف مردم از موفقیت های فیلم جدایی نادر از سیمین هم از همین جنس است؟ یعنی اگر هر اثر دیگری جز این فیلم به موفقیت هایی در این حد می رسید چنین موج سروری را راه می انداخت؟ پاسخ از روی شواهد اگرچه قاطعیت نخواهد داشت ولی کمک کننده است. فیلم های عباس کیارستمی طی 10 سال به تناوب - و نه همچون جدایی نادر از سیمین طی یک سال - به بخش مهمی از این موفقیت ها دست یافته اند و همین طور فیلم دایره ی جعفر پناهی بطور اخص و کل سینمای پساکیارستمی در ایران بطور اعم. می دانم به من این خرده را خواهید گرفت که تفاوتی مهم را از قلم انداخته ای و آن گلدن گلوب و به تبع اش اسکار به عنوان یک حادثه ی رسانه ای است. در ادامه مفصل ترش خواهم کرد ولی برای اینکه به ادامه ارتباط با بحث صدمه نزند اشاره کنم که به عقیده ی من موفقیت های رسانه ای جدایی نادر از سیمین - مثل اسکار[2] و گلدن گلاب و رنکینگ سایت آی ام دی بی - نتیجه ی طبیعی چنگ انداختن اش به «مفهوم ملت بومی اش - ایران - به مثابه یک روح جمعی» است که خودش یکی از دلایل اثبات صحت «تحلیل واکنش روزهای اخیر مردم با تکیه بر نظریه ی مکتب فرانسه» است که به آن خواهیم رسید.
چند مسئله دیگر هم مطرح است.با دو قیاس دلیل ام برای رد «ملت در تعریف آلمانی» در این مقوله را پیش می برم و سپس در پایان به مهم ترین مسئله خواهم رسید که بزرگ ترین دستاورد «ملت» ما به مثابه ملت مکتب فرانسه در خلق فیلم جدایی نادر از سیمین همان است.
قیاس یک در رد «آلمانی» بودن تعریف ملت ایران در مواجهه با فیلم و اثبات «فرانسوی» بودن تعریف
قیاس یک بین جدایی نادر از سیمین و مابقی آثار ایرانی که تحسین شده ی جهانی هستند ما را به یک تفاوت عمده رهنمون می کند و آن اینکه در تمام موارد گذشته ابتدا در عرصه ای جهانی ستایشی نثار فیلمی شده و پس از آن مردم عام - و حتی بسیاری از سینمایی نویس های ما - به سراغش رفته اند برای تماشا و تحلیل و احیاناً شیفتگی. و این مصداق بارز رویکرد آلمانی است. یعنی مردم ابتدا به فیلم به عنوان یک اثر هنری مستقل بی توجه بودند و فیلم مذکور در سایه ی عنوان «نماینده ی ایران به مثابه زبان و نژاد و ...» برای مردم عام دارای هویت شده است - باز همچون مثال والیبال حساب آنهایی که دغدغه ی سینما بطور جدی دارند در موردی مثل کیارستمی جداست - ولی این سیر هم در مورد خود فرهادی کاملاً برعکس است و هم به خصوص درباره ی فیلم جدایی نادر از سیمین .
در مورد فرهادی که سابقه ی سریال سازی اش و سیر تصاعدی فروش فیلم هایش خود گویاست و به سرعت ازش گذر می کنیم، اما در مورد جدایی نادر از سیمین تماشاگران عام سینما و چه بسا مردم عادی پس از اتمام پروژه ی میلیاردی درباره ی الی... مشتاقانه در انتظار نمایش فیلم بعدی فرهادی بودند و صفوفی به طول زمانی یک روز برای جدایی نادر از سیمین در جشنواره ی فجر ایجاد شد. فیلم اولین نمایش اش را میان مردم عادی کشورش تجربه کرد و حتی قبل از آنکه خبر موفقیت بزرگ اش در جشنواره ی برلین منتشر شود به وسیله ی همین مردم تحسین شد.[3]
و قیاس دوم
قیاس بعدی که راهگشاست بین فیلم جدایی نادر از سیمین و مابقی فیلم هایی است که از سوی کشورهایشان به موفقیت های بین المللی دست می یابند. واضح است که به هنگام نخل طلا بردن برادران داردن بلژیک این چنین غرق شور و شوق نمی شود و برای اینکه قضیه را نشود به جهان سوم ربط داد مقایسه کنید واکنش مردم هند را حول اسکار گرفتن ای.آر.رحمان برای موسیقی میلیونر زاغه نشین با فیلم ما. با توجه به اینکه رحمان یک ستاره ی موسیقی است و فیلم مذکور هم هشت جایزه ی اسکار گرفته و حجم موفقیت رسانه ای اش بارها از موفقیت جدایی نادر از سیمین بزرگ تر است و شبه قاره هم پانزده برابر ما جمعیت دارد باز هم شعف همگانی جامعه در ایران قابل مقایسه با شادی معمول بخشی از مردم هند نیست. این خود بیانگر این نکته است که نیروی پشت جدایی نادر از سیمین نه «فارسی زبان» بودنش بلکه حدیث نفس ملت زمانه اش بودن است[4]
مکتب فرانسه : مقوله ی روح جمعی
گفتیم که در مکتب فرانسه «اراده ی زیست جمعی» در افراد کافی است تا بتوانند تشکیل یک ملت دهند و پشتوانه های فرهنگی ای هم برای ایجاد این اراده بر شمردیم که آن عوامل عینی که در مکتب آلمان اصل است تنها یکی از آنهاست. با تکیه بر همین مکتب جدایی نادر از سیمین را در تمام حضورهای بین المللی اش یک فیلم اصیل ایرانی می شود نامید و نماینده ی ما. نه چون که به زبان فارسی ساخته شده و اصغر و لیلا و پیمان و ... خلق اش کرده اند، بلکه چون گفتمانی را ارائه داده که «اراده ی زیست جمعی ملت» اش را بازتاب می داده و این همان دست یافتن به روح جمعی است.
برای بررسی این مقوله ی روح جمعی که در برشمردن دلایل مردود بودن دید آلمانی نسبت به ملت هوادار فیلم هم از آن یاد کردم توجه به یک نکته ی مهم ضروری است که نکته ی مرکزی این مقاله است:
و خلق دوباره ی هویت ملی
مسئله ی مهم تاخت رسانه ای عظیم و وارونه سازی حقیقت در آن سوی مرزها نسبت به زندگی روزانه ملت ایران و ارزش ها و واقعیت هایش است که سالهاست مشاهده می شود و باعث کج فهمی و تلقی اشتباه عامه ی مردم غرب - و دنیا - نسبت به ایران و ملت اش - همان روح جمعی ملت اش - شده.
در عمدی بودن یا نبودن این مسئله و ریشه ها و اهدافی که وجود دارد نمی خواهم صحبت کنم، زیرا این مقاله هرگز مقاله ای سیاسی نیست همانطور که فیلم جدایی نادر از سیمین سیاسی نیست و هدف سیاسی ندارد و این را تماشاگران فیلم از اقصی نقاط جهان به خوبی می دانند. و حال در آغاز هزاره ی سوم که عصر دهکده ی جهانی است - که البته این واژه نخ نما شده است. و مگر هر چه از فرط تکرار نخ نما می شود دلیل تکرار شدن مداوم اش خردمندانه بودنش نیست؟ - یکی از بزرگ ترین دغدغه های ملت ایران - به معنای روح جمعی - ترمیم آن چهره ی وارونه و اگزوتیک ای است که غول های رسانه ای از ایران ساخته اند. و اگرچه جدایی نادر از سیمین فیلم تلخی است و نادر و سیمین و حجت و راضیه انسان هایی سرشار از نقطه ضعف اند و نشانی از ویژگی های یک قهرمان ندارند اما مردم ایران از اینکه این شخصیت ها به عنوان چهره های نمونه ای از آنها و زندگی شان به تماشاگر غربی ارائه شوند نه تنها راضی اند بلکه از این بابت هیجان زده و مشعوف هم هستند و دلیل اینکه شب تا صبح بیدار بوده اند و برای گلدن گلوب گرفتن این فیلم دعا کرده اند به همین علت است نه صرفا «فارسی زبان بودن فیلم».
این شاید ظاهرا غم انگیز به نظر برسد اما این که چهره شان همان گونه که هستند به نظر برسد.[5] به قدری برای ملت ما آرزوی بزرگ و دست نیافتنی ای بوده که نیل به آن را در یک اثر هنری به تصویر شدن به مثابه یک قهرمان ترجیح می دهند و این نه تنها غم انگیز نیست که فوق العاده است. و همین جا موقع بسط آن نکته ای است که در اواسط متن وعده اش را دادم و آن اینکه مردم غرب هم دقیقاً دچار همین مشکل بوده اند. یعنی آن ها هم آنقدر سالها تصاویر اگزوتیک و دروغین از مردم ایران در رسانه هایشان دیده اند - و چه بسا در فیلم هایی که خودمان به آن سوی آب ها فرستاده ایم [6] - که رفته رفته به این تصویر مشکوک شده اند و حال تماشای زندگی روزمره ی مردم ایران همانگونه که هست - و همانگونه که ملت ما می خواهند - به قدری برای تماشاگران و صاحب نظران غربی بدیع و هیجان انگیز است که زیر سایه ی آن ارزش های ساختاری فیلم هم مضاعف جلوه می کند و تحسین همه جانبه ی فیلم به همان نظام رسانه ای - که در تخریب چهره ی ملت ایران نقش داشت - تسری پیدا می کند و مطرح ترین جوایزشان را به فیلمی تقدیم می کنند که در خلق دوباره ی هویت ملی «ایرانی» در غرب بسیار موفق عمل کرده است و همین هم عامل ارتباط عمیق عامه مردم و حتی بخش مهمی از نخبگان با این فیلم و شعف خودجوششان از موفقیت اش است.[7] و[8]
پی نوشت ها:
1- برای کسب اطلاعات بیشتر ر.ک. به قاضی.ابوالفضل. حقوق اساسی ونهادهای سیاسی -تهران - انتشارات دانشگاه تهران-چاپ اول 1373
و قاضی.ابوالفضل.بایسته های حقوق اساسی.تهران.نشر میزان.چاپ بیست و چهارم 1384
2- گرفتن اسکار حالا دیگر آنقدرها هم مهم نیست، چون به آنچه می خواستیم رسیده ایم. اگر نبریم اش چیزی ازمان کم نمی شود. جایزه ی اسکار نسبت به افتخارات ارزشمندی که فیلم تا به حال کسب کرده چندان ارزش هنری بالایی ندارد و اهمیت اش بخاطر تأثیر عظیم رسانه ای اش ست. ولی اکنون با این تحسین و حمایت همه جانبه ی رسانه ای که فیلم در دنیا از آن برخوردار است اصلا انگار اسکار را برده ایم.
3- مصاحبه ی فرهادی با برنامه ی «هفت» صدا و سیمای ایران قبل از سفرش به برلین همچون سندی قابل طرح است که گفته بود: «به خاطر طرح مسائلی که ممکن است بومی به نظر بیایند احتمال موفقیتی در حد درباره الی ... را نمی دهم.» این نقل به مضمون را از آن جهت آوردم که ببینیم برای خود کارگردان هم دست یافتن به روح جمعی ملت اش در طرح مسائل جهان شمول (مکتب فرانسه) در اولویت نسبت به «نماینده» ی پیروز برای «ایران» بودن (مکتب آلمان) بوده است. اگرچه خود فیلم گویاست و نیازی به آوردن سند از گفته های کارگردان نیست - و نباید هم باشد - ولی ذکر این گفتگو در اثبات این قیاس مفید بود.
4- و باز دریغ ام می آید به سخنرانی اش پس از کسب گلدن گلوب اشاره نکنم. آخر کدام کارگردان برنده ی این جایزه در ادوار گذشته از «مردم من» آنچنان یاد کرده انگار که مثلاً شخصیتی سیاسی یا اجتماعی است؟ این اگرچه شاید در نگاه اول واکنشی خودشیفتگانه و از روی توهم به نظر بیاید - و البته تا حدودی هم همین گونه هست - اما در اصل ادای دینی است به روح جمعی ملتی که فرهادی را به شکوفایی رسانده و الان نیاز دارد در جشنی که چشم های زیادی در جهان رویش است «صلح دوست» خطاب شود. و این اشاره به صلح دوست بودن مردم ما از جانب فرهادی می تواند محل ایجاد سفسطه شود برای عده ای تا بگویند: «مگر ما جنگ طلب هستیم که فرهادی بی بهانه از صلح یاد کرده؟».
دو بحث در جواب به این دوستان مطرح است. یک اینکه وقتی شما صفتی مثبت را به کسی اطلاق می کنید چند دلیل می تواند داشته باشد و تنها یکی از آن دلایل این است که بخواهید اتهام صفت منفی متضاد آن را نفی و تکذیب کنید و لزوماً اینجا این دلیل مطرح نیست. و دو اینکه به فرض هم همین دلیل مطرح باشد.مگر صرف اینکه افرادی در بخشی دیگر از دنیا یک اتهام را به ما نسبت دهند ما صاحب آن خصیصه ی منفی می شویم؟ سالهاست در غرب ما را ملتی جنگ طلب معرفی می کنند و ما می دانیم که این واقعیت ندارد و عامه ی مردم مثلاً آمریکا که نمی دانند و فرهادی هم در میان همان غربی ها داشت صحبت می کرد و تلاش کرد آن تصور را از میان بردارد و دقیقاً ارزش روی سن رفتن این فرد برای ما هم همین است.
5- اینکه می گویم فیلم تصویری واقعی - و آرمانی (که هر دویش در این شرایط برای مردم ما یکی است و این حیرت انگیز است.) - از ما نشان داده قطعاً هیچ ارتباطی به مضمون فیلم ندارد. این تصویر کردن مردم کشورش با ویژگی های مردمان مدرن دیگر مؤلفه ی سبکی فرهادی شده. حال فیلم اش می خواهد درباره دروغ باشد یا قضاوت یا اخلاقیات یا هر چیز دیگر. اینها مباحثی جهان شمول است که باید در نقدهای تماتیک اهل فن درباره ی تم فیلم مطرح شود و ربطی به این مقاله ندارد. پس این سو تفاهم بزرگی که ایجاد شده و زیاد شنیده می شود حتی از آدم های مطرح - متأسفانه در تماشای اولیه ی فیلم گریبان خودم را هم گرفت - را هم با قاطعیت رد کنم که اگر شخصیت ها دروغگو یا آشفته یا ناراضی یا دارای نظام خانوادگی پریشان هستند این به هیچ عنوان به این معنا نیست که ملت ایران این چنین اند. شخصیت های فیلم به همان مقدار مهربان و خانواده دوست و متمدن و شریف هم هستند ولی این خاصیت بدی هاست که بیشتر به چشم می آیند. این عین واقعیت است و سو تفاهم مذکور مطمئناً هرگز برای تماشاگر عام غربی ایجاد نمی شود - آنطور که عده ای نگران این موضوع هستند - چون سالهاست این حق را داشته که خودش را در سینمای کشورش این چنین واقعی ببیند و برایش چیز طبیعی ای است چون ذات انسان است. تنها عادتی که بیننده ی جهانی - غربی مثلاً - نداشته این است که ما ایرانیان را با چنین تصویری ببیند و حال که دیده شگفت زده شده و ظاهرا دست به تحسین فرهادی و باطناً دست به تحسین ما ایرانی ها زده.
6- بحث درباره ی اینکه در حوزه ی هنر و رسانه چقدر خودمان در این قضیه نقش داشته ایم پیچیده است و موضوع این مقاله نیست. اما همان جور که با یک دفع دخل مقدر شروع کردم با آن تمام هم بکنم که سوءتفاهمی ایجاد نشود. آن هم اینکه اگر قرار است از متن این مقال به متهم کردن عباس کیارستمی برسید - که مرسوم و بعضاً محبوب هم هست - اشتباه است و موضوع این مقاله نبوده. سلیقه و معیار «هنری» شخصی نگارنده - اگر مهم باشد که قاعدتاً در چنین مقاله ای نباید باشد - به شدت منطبق بر سینمای دهه 90 قرن پیشین کیارستمی است - بسیار بیشتر از سینمای فرهادی - و در تحلیل اجتماعی آثارش و تاثیر شاید نه مخرب بل که خنثایی که بر چهره ی ملت ایران در محافل رسانه ای غرب - و دنیا - گذاشته هم دو مطلب مورد اشاره است. یک اینکه از آنجا که کیارستمی هرگز وجهه ی «رسانه» ای به آن معنی که فرهادی پیدا کرده نداشته تصویری که از ایران ارائه می دهد نمی تواند مرجعی برای عامه ی غرب - و دنیا - باشد و متهم کردن اش محلی از اعراب ندارد. و دوم اینکه کیارستمی دارای سبک و مؤلفه های شخصی خود بوده و کسی نمی تواند این آزادی را از او سلب کند که در روستاها فیلم هایش را بسازد یا نه (فیلم ده را هم از یاد نبرده ایم البته). اگر سالها تصویر دیگری از ایران در محافل هنری دنیا وجود نداشته طبعاً تقصیر کیارستمی نیست، کما اینکه حالا که فرهادی هم جهانی شده جای کیارستمی تنگ نشده است و هر دو جایگاه خود را دارند. در مورد بقیه ولی به این قاطعیت - و بعضاً اصلاً - نمی توان دفاعی ارائه داد.
7- البته هنوز هم اتفاق خاصی نیفتاده و «فتح»ی هم صورت نگرفته. در میانه ی وجدمان وقتی مدونا نام ایران را به زبان آورد اگر دقت می کردیم به چهره و واکنش حضار می دیدیم که اثری نیست از وجد و سروری که وقتی جوایز رشته های اصلی تر اعطا می شد قابل مشاهده بود. انگار هرچه سریع تر می خواستند این آدم ناشناخته ی غیرجذاب که انگلیسی را هم خوب صحبت نمی کند صحنه را ترک کند و نوبت اسکورسیزی و مریل استریپ و کلونی شود. پس نباید منطق را به اغراق ببازیم و باید بدانیم این اتفاق فقط یک فتح باب است و به همین علت ارزشمند. این موفقیت ها شرایط را برای نسل آینده - که شاید بهترین نسل دو قرن اخیر شوند - آماده می کند تا به درجه ای از آزادی در ذات برسند که دغدغه ی مهم «روح جمعی» شان مثل الان اثبات صلح طلبی شان نباشد و چیزی بسیار بزرگ تر از این باشد. در حقیقت ملت ما باید از این مرحله بگذرد تا به مرحله ی بعد برسد. باید از مرحله ی فعلی که در آن تنها از راه داده شدن در بازی های جهانی خرسند است بگذرد تا بعدتر نسل بعدی - که خیلی از ما جز آن ایم - بتواند با موضع قدرتمند در این بازی شرکت کرده و حتی قواعدش را تغییر دهد.
8- درطول مقاله گه گاه که فاعل یا مفعول «ملت» یا «مردم» بوده ضمایر و افعال سوم شخص جمع آورده ام. از آنجا که خودم هم بی شک جزیی از همین ملت ام - با تمام ویژگی هایی که برشمردم و آن هویت و آن روح جمعی و با همان شعف نامعمول برای موفقیت اش - شاید شایسته تر می بود از ضمیر اول شخص جمع استفاده می کردم. دیدم حالا می تواند حمل به تبختر و «دید از بالا داشتن نسبت به مردم» شود پس لازم است اشاره کنم در اینجا آن «آنها» مثل ضمیر بی جنسیت سوم شخص در زبان فرانسه معنی «ما» را در خود دارد و تمام آنچه در مقاله آمده می تواند راجع به خودم هم صدق کند و آوردن ضمایر سوم شخص فقط دلایل بلاغی داشته است.
محمدعلی عرب (صهبا)
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|