کاوه قادری
نقد و بررسی فیلم جمشیدیه ساخته یلدا جبلی
تقریباً تمام اطلاعات مهم درام، مخفی میمانند و سپس بدون هیچگونه روندی، هر زمان که فیلمنامهنویس و فیلمساز مایل باشد، تمام آن اطلاعات مخفی مانده، ناگهان کیلویی عرضه میشوند! آیا به آن نوع مخفیسازی اطلاعات درام میگویند گرهافکنی؟! آیا به این نحوهی آزادسازی اطلاعات درام میگویند گرهگشایی؟!
هر تماشاگری با اندکی دقت به نوع رویهی «خودگناهکارپنداری» شخصیت اصلی فیلم، به رونویسیِ ناشیانهی آن از فیلم بدون تاریخ، بدون امضا وحید جلیلوند پی میبرد
نخستین و البته مهمترین عارضهای که فیلم جمشیدیه بدان دچار است، شکل سردستی گرهافکنی، گرهگشایی و پیشبرد داستانیاش است. در تازهترین فیلم یلدا جبلی، ابهامآفرینی فیلم به مدد کات شدن مهمترین بخش داستان، آغاز میشود و ابهام در چگونگی و چرایی همان بخش کات شده، دستمایهی تعقیب داستانی در ساحت روایت و نمایش قرار میگیرد! رویهای که در طول فیلم مستمر است؛ تقریباً تمام اطلاعات مهم درام، مخفی میمانند و سپس بدون هیچگونه روندی، هر زمان که فیلمنامهنویس و فیلمساز مایل باشد، تمام آن اطلاعات مخفی مانده، ناگهان کیلویی عرضه میشوند! آیا به آن نوع مخفیسازی اطلاعات درام میگویند گرهافکنی؟! آیا به این نحوهی آزادسازی اطلاعات درام میگویند گرهگشایی؟! همین روند در مورد بازی تردید و ابهام و اتهام فیلم هم صادق است. البته نه بازی تردید و ابهام و اتهام میان شخصیتها؛ بلکه بازی ابهام و اتهام و تردید شخصیت نسبت به خود! آن هم با این محتوا و متریال که چون «ترانه»، با موبایل به پشت فردی ضربه زده و فرد مضروب، چند ساعت بعد در خواب مُرده، پس «ترانه» شک میکند که نکند خودش آن فرد را کشته است! آن هم با گوشی اندروید!! این یعنی فیلم از میان اقسام مختلف کشمکش در یک فیلم داستانی (کشمکش فرد با فرد، کشمکش فرد با خود، کمشکش فرد با جامعه، کشمکش فرد با محیط و...)، کشمکش فرد با خود را برای ایجاد چالش داستانیاش انتخاب کرده است؛ البته در مبتذلترین وجهاش!
در این میان، البته جای تعجب دارد که فیلمساز محترم ما آیا واقعاً متوجه نشده که هر تماشاگری با اندکی دقت به نوع رویهی «خودگناهکارپنداری» شخصیت اصلی فیلم، به رونویسیِ ناشیانهی آن از فیلم بدون تاریخ، بدون امضا وحید جلیلوند پی میبرد؟! حال آنکه در فیلم جلیلوند، قهرمان ماجرا، تدریجاً به گناهکار خواندن خود میرسید و حداقل برای گناهکار خواندن خود، دلیل میتراشید و فلسفهی اصلاح جامعه داشت؛ اما در این فیلم، از همان ابتدا، از «ترانه» اصرار که «حتماً باید من قاتل باشم» و هر مرتبه هم که استدلال میشود که او قاتل نیست، وی آرام میشود و مجدداً از سکانس بعد، با قاطعیت بیش از پیش و البته بدون اقامهی دلیل، ادعا میکند که من قاتل هستم و اصلاً اگر نباشم هم باید من را قاتل کنید! بهترین تحلیل دربارهی این رویه را نیز کاراکتر کیومرث پوراحمد در خود فیلم ارائه میکند؛ آن هنگامی که به دو جنبهی طبیعی و غیرطبیعی قضیه اشاره میکند! در واقع، معلوم نیست که بذر این تردید، از کجا در ذهن شخصیت اصلی کاشته میشود و چگونه تقویت و تبدیل به یقین میشود؟! به عبارت دیگر، اوج ابتذال درام، چه از نظر شخصیتی و چه از نظر موقعیتی، از آنجا نشأت میگیرد که عنصر «سؤظن شخصیت نسبت به خود» که مهمترین بخش کشمکش شخصیت با خود را شکل میدهد، در ساحت چرایی، باری به هر جهتی، بیپیشزمینه و پشتوانه و بدون پرداخت داستانی رها شده و در ساحت چگونگی، صرفاً بر پایهی اغراق و پافشاری و دوبارهگوییهای مکرر شخصیت شکل گرفته و مثلاً گرهی اصلیِ موقعیتی فیلم را رقم زده است!
اما بامزهتر از اینها، نحوهی گرهافکنی و سپس محکمتر کردن گرهافکنی است که به دلیل تداوم آن اغراق و البته نداشتن متریال قصه در جهت «ژان دارک»سازی شخصیت اصلی، آنچنان ایده فیلم را به ضد خودش بدل کرده که انگار با یک «کمدی ناخواسته» مواجهیم! آن هنگامی که «ترانه»، پیرو نظریهی اینکه من قاتل هستم و اگر هم نیستم باید باشم، خودش را به پاسگاه معرفی میکند تا بازداشت و زندانی شده و گرهافکنی ایجاد شود و تنها بعد از چند دقیقه، خودش پشیمان میشود تا گرهافکنی قویتر شود! مبنی بر اینکه حالا من یک ادعایی کردم! یک غلطی کردم! اینها دارند من را کجا میبرند!؟!
با فیلمی مواجهیم که با وجود تمام رفت و برگشتهای موقعیتیای که میان خانوادهی قاتل و خانوادهی مقتول دارد و بهرغم انگیخته کردن دائم مسألهی عذاب وجدان زن از یک سو و تلاشها برای اثبات بیگناهی زن از سوی دیگر، به دلیل نزاری دستمایه و نداشتن متریال داستانساز، نتوانسته درامی را شکل دهد که مخاطب، التهاب موقعیتیِ درون آن را باور کرده و خود را درگیرش کند. در نتیجه، روند داستانی که در آن، «ترانه» ابتدا به یک قاتل ناخواسته (آن هم با آلت قتالهای به نام گوشی اندروید!) تبدیل شده و سپس به «ژان دارک» بدل میشود، خیلی «یک کلاغ، چهل کلاغ »گونه جلوه کرده و فیلم را درست در نقطهای که قرار است اوج حس دراماتیک مخاطب را برانگیزد، به غایت مفرح میکند و در این میان، کستینگ غلط فیلم که اوردوزش انتخاب بهرام عظیمی برای نقش قاضی است، بر این مفرح بودنِ ناخواسته میافزاید! در این زمینه باید از متولیان فیلم پرسید وقتی سکانس دادگاهتان، به لحاظ روایی و معمایی، هیچ چیزی را روشن نمیکند و داستانی را به پیش نمیبرد و گرهای را باز نمیکند و فقط و فقط جنبهی دامن زدن به سانتیمانتالیسمِ نهفته در فیلم را دارد، بازی، رفتار و حتی میمیک ساکت بهرام عظیمی جز اینکه راکورد صحنه را کلاً بهم میریزد، حس دراماتیک صحنه را (البته اگر وجود داشته باشد) سرریز و از درام به کمدی تبدیل میکند، لحن را چندپاره کرده و تلاشتان برای سانتیمانتالیسم کردن صحنه را به قهقهه تبدیل میکند، چه آوردهی دیگری برای فیلم دارد؟!
در این میان، این فیلم البته تنها فیلم سینمای ایران نیست که قائل به این کارکرد بامزهی سکانسهای دادگاه باشد که به جای گرهگشایی یا دست کم پیشبرد معمایی و روایی ماجرا، سانتیمانتالیسم را ترویج دهد؛ آن هم سانتیمانتالیسمی که به لحاظ شکل روایت نمایشی و کارگردانی، مایهای قویتر از زوم رو به جلوی دوربین به انضمام سوار کردن موسیقی بر تصویر و دیالوگ ندارد. اما این تِز و خردهسوژهی مذمت فحش دادن را آن هم در یک دادگاه مثلاً جنایی، آن هم با نحوه و لحن و بیان ارائهی تز توسط کاراکتر حامد کمیلی، فقط این فیلم است که برای نخستین بار در سکانسهای دادگاه در سینمای ایران، مطرح کرده است! آن هنگامی که قرار است میان فحش دادن و به قتل رسیدن با گوشی اندروید، رابطهی علت و معلولی شکل بگیرد! و این، خود نمونهی عالیِ دیگری است از اینکه نداشتن متریال و دستمایه برای شکل دادن قصه و توسل صرف به اغراق برای داستانسازیِ مدنظر فیلمساز، چگونه میتواند یک ایده را به ضد خودش تبدیل کند و از یک درام بالقوه، یک کمدی ناخواستهی بالفعل بسازد!
در پایان هم که بنا بر شیوهی خاص فیلمساز در مخفیسازی و سپس آزادسازی اطلاعات درام، با یک جملهی کاراکتر پانتهآ پناهیها در فیلم، کل ماجرا گرهگشایی میشود! و البته فیلم هم سرآخر به ما نشان نداد آن جمله چه بود که کل مسائلِ آنطور گره خورده را حتی سریعتر از کشفهای نیوتن و ارشمیدس و فیثاغورث به نتیجه رساند؟! آیا خود کاراکتر پانتهآ پناهیها قتل را گردن گرفت؟! آیا به سرعت برق و باد، اولیای دم، (مخصوصاً پسر بزرگ خانواده که «کپی-پیست»ی قانونی از کاراکترهای نوید محمدزاده است) را به دریافت دیه و عدم قصاص مجرم در ازای تحمل زندان راضی کرد؟! آیا از درگیری پرده برداشت که قبل یا بعد ضربات موبایل، مقتول با دیگران داشته؟! اینجاست که باز هم فیلم اطلاعات نمیدهد و ما باید تأویل کنیم! رویهی روایی که به جای ایجاد تعلیق، عملاً حفرهی داستانی تولید میکند و در موارد بسیاری، با انتزاعیسازی فضا، مناسبات، رخدادها و حتی رفتار کاراکترها (به ویژه شخصیت اصلی)، استهزای هر چه بیشتر فیلم را موجب میشود!
کاوه قادری
دی ۱۳۹۹
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|