پرده سینما
بسم الله الرحمن الرحیم
سی ام آذر ماه سال هزار و سیصد و نود
امشب شب یلداست. سایت پرده سینما امشب دو ساله می شود. همانطور که سال گذشته هم اشاره کردم البته این دو ساله یا ده ساله یا صد ساله شدن به خودی خود هیچ فضیلت یا افتخاری را در خود نهفته ندارد، بلکه صرفاً به شخص من یادآوری می کند که دو سال گذشت! دو سال با همه ی خوبی و بدی ها، و شادکامی ها و ناکامی ها. دو سالی که برای شخص من سرشار از خاطرات گوناگون بوده. خاطراتی که بیشترشان شیرین هستند و بهم یادآوری می کنند که دوستان خوبی دارم.
امشب شب یلداست. مادرم پیامک فرستاده «یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت.» اگرچه این پیامک را قبلاً دیگران هم برایم فرستاده بودند، اما حالا برایم معنا و مفهوم دیگری پیدا کرد. چون مادرم فرستاده بود. البته شکر خدا من همیشه «پسر» خوبی بوده ام!
**********
وقتی «بلوری» فیلم خیز (1971) [در ایران: جدایی] میلوش فورمن را دیدم از اینکه وضوح رنگ و تصویر باعث می شد چیزهایی را ببینم که قبلاً روی نوار ویدئو، دی وی دی، و حتی پرده سینما متوجه آنها نشده بودم حیرت کردم. از دیگر فیلم هایی که اخیراً بلوری آنها را دیدم می توانم به کفش های قرمز (1948) رابرت پاول، یک آمریکایی در پاریس (1951)وینسنت مینه لی و بادکنک قرمز (1954) آلبر لاموریس اشاره کنم. اگر عمری باقی باشد منتظر تماشای راننده تاکسی (1976) و همشهری کین (1941) هستم. به نظرم فیلم خیز یکی از بهترین فیلم های همه ی عمرم است. در نظرخواهی سال 1381 مجله «نقد سینما» این فیلم را جزو فیلم های محبوب عمرم انتخاب کردم. حالا همچنان می بینم فیلم محشری است. نام ژان کلود کاری یر در بین فیلمنامه نویسان آن می درخشد فیلم در همان سال به طور مشترک برنده جایزه ویژه هیئت داوران فستیوال کن می شود. با خودم فکر می کنم چقدر خوب است که آدم جایی بایستد که خودش نداند کجاست و بعد تاریخ بهش بفهماند کجا بوده! نینا هارت در فصل افتتاحیه فیلم خیز به نظرم اینطوری است. اصلاً حواس اش بوده چه کرده؟ مسحورکننده است! یک دقیقه و نیم حضور اتفاقی در یک فیلم دارد، اما تصویری تکرارناشدنی ارائه می کند. هنوز در مواجهه با دستاورد فنی «بلوری» ذوق کودکانه ای دارم. به شرط اینکه وضوح آن 1080 باشد نه 720.
اتفاقات خوب چهل روز گذشته فقط این نبود. بلکه باید اشاره کنم به دست یافتن به موسیقی متن کامل فیلم بیل را بکش. قسمت اول در 50 تراک (مجموعه قبلی 24 تراک بود) و بیل را بکش. قسمت دوم در 35 تراک (مجموعه قبلی 15 تراک بود) که ضیافتی هستند.
همچنین به طور خیلی خیلی اتفاقی به لطف یکی از دوستان یک مجموعه 5 تایی دی وی دی درباره شهر تهران به نام تهران که گفتار متن آن را ژاله کاظمی گفته و متن به وسیله ی آیدین آغداشلو نوشته شده است را دیدم. مجموعه ای نفیس که در سال 74-1373 ساخته شده. من از وجود چنین فیلمی کاملاً بی خبر بودم و از دیدن آن هم غافلگیر، و هم به شدت ذوق زده شدم.
**********
موفقیت های فیلم جدایی نادر از سیمین اتفاق بی سابقه ای در سینمای ایران است. من جزو معدود افرادی هستم که این فیلم را اصلاً دوست ندارم و دلائل دوست نداشتن ام را هم در مقاله مفصلی مورد اشاره قرار دادم. با این همه هم از موفقیت این فیلم خوشحال می شوم، هم تعجب می کنم (آنقدر که دیروز رفتم و از فروشگاهی دی وی دی فیلم را خریدم تا در فرصتی یک بار دیگر نگاه اش کنم!) و البته فرضیه یکی از دوستان منتقدم را هم نادیده نمی گیرم که نکند برای این فیلم «جادو جنبل» کرده اند که اینهمه برنده می شود؟!
اما گذشته از همه این ها فکر می کنم این فیلم هرچقدر خوب یا بد، نشانه ای از آغاز دوران جدیدی در سینمای ایران است. فرهادی در یک سال اخیر هم در خارج از کشور اعتبار همه ی متأخرین و متقدمین (از عباس کیارستمی گرفته تا مجید مجیدی و محسن مخملباف و جعفر پناهی و بهمن قبادی و ابوالفضل جلیلی و…) را پشت سر گذاشت و هم در داخل از کشور به چنان محبوبیتی در نسل جدید دست پیدا کرد (این را از کامنت های سایت به خوبی متوجه می شوم) که دیگر محبوبیت هیچ کارگردان دیگری با آن قابل مقایسه نیست. البته من از علت این محبوبیت واقعاً سر درنمی آورم! بدون اینکه کار خاصی «برای مردم» بکند محبوب قلب ها شده است و این نشان می دهد معادلات دوران گذشته اکنون دستخوش تغییراتی جدی شده است. فرقی نمی کند چقدر جدایی نادر از سیمین را دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم. مهم این است که این فیلم ثابت می کند تقسیم بندی جدیدی در سینمای ایران شکل گرفته است و دوران جدیدی آغاز شده است.
**********
بالاخره گوشی موبایلم ام را عوض کردم! راست اش من جزو افرادی بودم که گوشی موبایل با امکانات مختلف را بیهوده می دانستم و فکر می کردم یعنی چه یک تلفن هم دوربین عکاسی داشته باشد، هم دوربین فیلمبرداری، هم رادیو، هم پخش موسیقی، هم اینترنت، هم فان و بهمان؟! در حالی که نه دوربین اش واقعاً دوربین است و نه عکس و فیلم اش به درد می خورد! به همین خاطر همیشه ساده ترین گوشی را دست می گرفتم. اما حالا می بینم عجب دنیای خوبی است! می توانی دهها ساعت موسیقی فیلم را در گوشی ات همراه داشته باشی و هروقت خواستی در خلوت یا جلوت به آن گوش دهی. گاهی که دوربین باهات نیست لحظه ای را ثبت کنی، صدایی را ضبط کنی، ایمیل ات را چک کنی و… راستی چقدر دنیا با یک گوشی بهتر، شیرین تر می شود!
**********
بخش سینمایی سایت «خبرآنلاین» را دوست دارم. به نظرم بخش سینمایی این سایت در چند ماه گذشته تحول چشمگیری داشته. ترجمه های علی افتخاری خیلی خوب هستند. برایشان آرزوی موفقیت می کنم.
مجله سینمایی «24» را دوست دارم. فکر می کنم اولین مجله ی تاریخ سینمای ایران است که از حیث سر و شکل و صفحه بندی و کاغذ و رنگ، و البته سطح مقالات و نوشته ها در حد و اندازه ی یک مجله بین المللی است و می شود بدون خجالت یا رودربایستی آن را گذاشت جلوی یک شهروند اروپایی یا آمریکایی. اگر دوست عزیزم حسین معززی نیا اندکی فضای مجله را برای انتشار مقالات تندتر و تحلیلی تر باز کند و سایه ی کمرنگی را که از حضور یک نهاد دولتی روی سر مجله مانده کمرنگ تر کند، بدون شک مجله سینمایی «24» بهترین خواهد شد.
**********
یکی از دوستان در کامنتی نوشته بود چرا درباره انتخاب «غلط» سینما فلسطین به عنوان سینمای رسانه ها چیزی نمی نویسم؟! راست اش من خوشحال ام که از کابوس برج میلاد راحت شدم! و خدا را شکر می کنم که این تصمیم گرفته شد. البته فقط اسم اش «برج میلاد» بود! در واقع آن «کاخ جشنواره» روی آن تپه هیچ ارتباطی با برج میلاد نداشت. سالن درندشت و بی هویتی بود که بزرگی اش باعث می شد برگزارکنندگان جشنواره تعداد زیادی آدم نامربوط را بریزند داخل سینمای رسانه ها. به علاوه وسط برِّ بیابان بود! من سینمایی را دوست دارم که وسط شهر باشد و آدم بتواند خیابان، فروشگاه ها، مردم، اتومبیل ها و زندگی را در اطراف آن ببیند. امیدوارم دیگر هرگز برنگردیم به آن سالن. از آقای محمد خزاعی به خاطر این تصمیم تشکر می کنم.
**********
فال گرفتن را دوست دارم. شب یلدا همه فال می گیرند. بیشتر فال حافظ. شعر حافظ را دوست دارم. فال اش را هم. فال دیگری که خیلی دوست دارم فال «یی چینگ» است. از خاور دور می آید. تا آنجا که می دانم دو بار هم به فارسی ترجمه شده است. اولین بار سال 1367 بود که یکی از دوستان ام کتاب «یی چینگ» ترجمه سودابه فضائلی را بهم معرفی کرد و از آن سال تا امروز «یی چینگ» همدم من بوده است. تا امروز چندین جلد آن را خریده ام و به دیگران داده ام. آخرین بار ده سال پیش کتاب ام را دادم به یکی از دوستان ام و بعد که رفتم بخرم آخرین جلد توی کتابفروشی بود. کتابفروش بهم توصیه کرد با وجود آنکه تمیزی جلدش با وسواس من همخوان نیست همان را هم بخرم چون ناشرش دیگر انتشارات را جمع کرده. و خریدم. دیگر «یی چینگ» را توی ویترین کتابفروشی ها ندیدم.
**********
جستجوگر اینترنت «گوگل کروم» را دوست دارم و به همه ی جستجوگرها ترجیح می دهم. سرعت خیلی خوبی دارد. گاهی فکر می کنم بد نیست طرفداران گوگل کروم جمع شوند دور هم و باشگاهی تشکیل دهند! باید جلوی «اینترنت اکسپلورر» ایستاد!
**********
در طول این دو ساله کامنت های مختلفی برای سایت آمده است. بد نیست بهترین و بدترین کامنت را از دیدگاه خودم انتخاب کنم! راست اش بدترین کامنت ها نه انتقادی ترین کامنت ها، بلکه بزدلانه ترین و سبکسرانه ترین کامنت ها بوده اند. افرادی که می ترسند خودشان را معرفی کنند بعد یا به افراد توهین می کنند، یا شعار سیاسی می دهند و انتظار دارند فحاشی هایشان چاپ شود! تازه وقتی کامنت کمی تعدیل می شود در کامنت بعدی فریاد برمی اورند «ترسوها! کامنت من رو سانسور کردید!» از کی می ترسیم؟ از تو؟!
اما بهترین کامنت! از نظر من بهترین کامنتی که در این دو ساله برای سایت پرده سینما آمده، کامنتی با امضای «کربلایی» بود که برای نقد موحد منتقم بر فیلم خماری2 نوشته شد. به نظرم این کامنت سرشار از کنایه، انتقاد و حتی اتهام بود! اما به زبانی بسیار پر ظرافت و زیرکانه نوشته شده بود. نویسنده با اشارات بسیار ظریف و طنزی گزنده حرف اش را زده بود.
در این دو ساله بیشترین چیزی که روی دل ام ماند درخواست یکی از خوانندگان بود که درخواست کرده بود به مناسبت درگذشت آدری هپبورن مقاله ای در بخش معبد خاطره ها درباره این بانوی جاودانه بنویسیم. و به خاطر حال و هوای خاصی که مقالات این بخش دارند تأکید کرده بود که در بخش معبد خاطره ها باشد و مثلاً در خبر یا تاریخ سینما نباشد. خیلی تلاش کردم که این اتفاق بیافتد ولی نشد. همیشه از این مسئله احساس عذاب وجدان کرده ام.
**********
رفته رفته دارم احساس می کنم رمان محبوب عمرم «گتسبی بزرگ» را کمتر و کمتر دوست دارم. امیدوارم این یک حس و حال موقتی باشد. علت اش این است آنقدر دور و برم آدم های تازه به دوران رسیده می بینم که تازه به دوران رسیدگی جی. گتسبی دیگر برایم باشکوه نیست و هر روز بیشتر و بیشتر کسل ام می کند. نمی دانم در آینده چه می شود.
**********
در گفتگو با خبرگزاری از وضعیت اکران مجازی فیلم بدرود بغداد گلایه کردم. آقایی که نمی دانم اصلاً از کجا آمده بود زنگ زده بود خبرگزاری و نه تنها اعتراض کرده بود، بلکه گفته بود این شخص پول گرفته تا این حرف ها را بزند! و کلی تهمت و بد و بیراه دیگر هم نثار من کرده بود. این شیوه ی متهم کردن مخالفان به پول گرفتن دیگر دارد به سنت آئینی در سینمای ایران تبدیل می شود. این اولین بار نیست که از این اتهامات به من می زنند، طبیعتاً اگر عمری باقی باشد آخرین بار هم نخواهد بود. اما من این افراد را دوست دارم. اعتقاد دارم این ها گنجینه های من در قیامت هستند و در روز رستاخیز که دست ام از همه جا کوتاه است با شستن گناهان ام مثل گنجینه ای بزرگ برای من خواهند بود.
منتظر اعلام ارقام فروش بدرود بغداد هم هستم.
*********
رضا منتظری عزیز برای جشنواره فیلم کودک و نوجوان سفری به اصفهان رفت و سفرنامه مفصلی نوشت. وقت برگشتن برایم چند بسته سوغات اصفهان آورد و چنان سوغات نفیس و فرداعلایی بود که با وجود ربع قرن رفت و آمد به اصفهان نمونه اش را ندیده بودم. آقا سید رضا باز هم ممنون. کاش همیشه به جشنواره های داخلی و خارجی بروی.
**********
یکی از دوستان قدیمی ام را پیدا کردم. اصغر یوسفی نژاد که دلم برای شنیدن صدایش خیلی تنگ شده بود. و همینطور علیرضا همراز. شنیدن صدای دوستان قدیمی خیلی خوب است. اصغر در پایان مکالمه بهم گفت «هنوز همان عباس سابق هستی!» و به علیرضا همراز گفتم همیشه یادم هست وقتی فیلم اول ام تئوری مؤلف می خواست برود میکس صدا و احتیاج فوری به دستگاه «اسپلایسر» (دستگاه کوچکی برای برش دادن فیلم 16 و 35 میلی متری روی میز مونتاژ) داشت، او دستگاه اش را بهم امانت داد. اسم اش به خاطر این در تشکرهای فیلم هست. محبت اش را هرگز فراموش نمی کنم.
نیروان غنی پور چندی پیش در آستانه ی شب یلدا بهم زنگ زد و دومین سالگرد تأسیس سایت را تبریک گفت. با شنیدن صدای او آن روز برایم روز خوبی شد. اشاره درستی کرد. اینکه ما چقدر کم همدیگر را می بینیم و دیدارهایمان به سالی یک بار در طول جشنواره فجر محدود است. اشاره اش درست بود و آنقدر پرمحبت که تصمیم گرفتم در این زمستانِ پیش رو اگر عمری باشد ترتیبی بدهیم که جمع شویم دور هم.
**********
گاهی وقت ها که بعد از چند روز مشغله ایمیل ام را باز می کنم و می بینم دوستی مثلاً بیست تا ایمیل خوب برایم فرستاده خیلی خوشحال می شوم.
**********
چندی پیش مجموعه کامل آثار هربرت فون کارایان رهبر بزرگ ارکستر را دیدم که در 240 سی دی گردآوری شده بود. خدای من 240 سی دی؟! چه استفاده مفیدی از عمر! غبطه برانگیز است. به نظر می رسد این بزرگمرد همه ساعت های عمرش را وقف موسیقی کلاسیک کرده و خیلی کم عمرش را تلف کرده است. کاش از او یاد بگیریم. 240 سی دی!
**********
نوشتن با خودنویس را دوست دارم و سال های سال است که با خودنویس می نویسم. فکر می کنم بی نظیرترین خودنویس پارکر دنیا را بیست سال پیش داشتم و گم اش کردم و هنوز حسرت اش را می خورم! در یادداشت قبلی یادم رفت به محبت یکی از همکلاسی هایم در گردهمایی بچه های همکلاس دانشکده که با جشن تولدم همزمان شد اشاره کنم، و اینکه یک خودنویس پارکر بهم هدیه داد. ازش ممنونم.
**********
سال های سال سه شنبه ها می رفتم «فیلمخانه ملی ایران» که در سینما صحرا برنامه نمایش فیلم داشت. بانوی بزرگ منش مسئول جلسات هربار می گفت قرار است برنامه جلسات نمایش فیلم تعطیل شود، ولی من هرگز باور نمی کردم و تصور می کردم هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد. ولی بالاخره افتاد و جلسات نمایش فیلم های تاریخ سینما در «فیلمخانه ملی ایران» تعطیل شد و حالا چند سال است که همچنان تعطیل مانده است.
دو سال از تأسیس سایت پرده سینما می گذرد و از 15 ماه قبل من مدام می گویم که خیال دارم فعالیت سایت را متوقف کنم چون حوصله اش را ندارم. اما ظاهراً زمان فرا رسیدن این تعطیلی مدام به تأخیر می افتد. با این همه بعید نمی دانم در زمانی که چندان هم دور نیست سایت پرده سینما (اگرنه تعطیل بلکه) متوقف شود. نمی دانم زمان آن چقدر نزدیک یا احتمالاً دور است، اما می دانم همین حالا باید از همکاران و منتقدان سینمایی مهربانی که در این دو ساله یاورم بودند قدردانی کنم. یاران همراهی که بدون ترتیب حروف الفبا! و یا هر تقدم و تأخر دیگری و با یک به هم ریختگی عمدی! از آنها یاد می کنم و آرزو می کنم پاینده باشند:
الهام عبدلی، موحد منتقم، رضا منتظری، محمد جعفری، جلال الدین ترابی، خدایار قاقانی، محمود توسلیان، فهیمه غنی نژآد، قاسم بدیرخانی، کامیار خسروی، نسترن مولوی، کامیار محسنین، نیروان غنی پور، نغمه رضایی، امیر اهوارکی، محمدامین نوروزی، سعید توجهی، جلیل سامان، بهاره رهنما، مهدی فخیم زاده، جواد طوسی، و... البته طراح خلاق و سخت کوش سایت آقای صفر پاشازاده. مرهون یاری شان هستم.
شما را به حضرت حافظ شیراز می سپارم که در جواب تفأل بنده فرمودند:
میفکن بر صف رندان نظری بهتر از اين / بر در ميکده می کن گذری بهتر از اين
در حق من لبت اين لطف که میفرمايد / سخت خوب است و ليکن قدری بهتر از اين
آن که فکرش گره از کار جهان بگشايد / گو در اين کار بفرما نظری بهتر از اين
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق / برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از اين
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم / مادر دهر ندارد پسری بهتر از اين
من چو گويم که قدح نوش و لب ساقی بوس / بشنو از من که نگويد دگری بهتر از اين
کلک حافظ شکرين ميوه نباتيست به چين/ که در اين باغ نبينی ثمری بهتر از اين
غلامعباس فاضلی
برای مشاهده دیگر یادداشتها، اینجا را کلیک کنید
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|