پرده سینما

یادداشت سردبیر: دفتر پنجاه و پنجم: آشتی کنان بهاری

غلامعباس فاضلی

 


 

 







 

 

در پنجمین روز از بهار، وقتی هوا «مثل نت ویولون صاف» [۱] بود جلال بهم زنگ زد. روابط ما از تابستان گذشته رفته رفته به تیرگی گراییده بود، در اوائل پاییز به کدورت کشیده شد و در آخر پاییز شاید در بدترین شکلی به قهر انجامید. در طول زمستان گذشته تصور می کردم همه چیز بین ما تمام شده! اما صدای جلال آنسوی خط مرا به خودم آورد «بیا هر آنچه گذشته را فراموش کنیم و دوستی مان را از سر بگیریم». با اشتیاق تمام دعوت اش را اجابت کردم. بار دیگر بهم ثابت شد در انتخاب او به عنوان دوستی شفیق بیراه نرفته ام. چون تجربه زندگی به من ثابت کرده آدمهایی در دوستی قابل اتکا هستند که توانایی آشتی کردن را داشته باشند. مقدم جلال در بهار من مبارک افتاد و منزلت او را بیش از پیش می دانم.

 

■■■■■

 

در ششمین روز بهار، برای تبریک سال نو به آیدین آغداشلو تلفن زدم. جسته گریخته شنیده بودم به ایران بازگشته اما تصور می کردم این خبر شایعه باشد. وقتی صدایش را شنیدم دریافتم شکر خدا خبر صحت دارد و او باز هم در میان ماست و از آذر ماه به ایران برگشته. گوهری استثنایی می دانم اش و در مهر بی بدیل. آیدین آغداشلو را همیشه دوست داشته ام. او صاحب فضیلتی است که منحصر در وجود خود اوست. تابان و درخشان. شنیدن صدایش هدیه بزرگ دیگری بود که از خدا گرفتم. در پایان گفتگوی تلفنی مان ازم خواست نمره تلفن ام را مجدداً به او بدهم که در دفترش یادداشت کند. گرچه در طول دوره ای نزدیک به بیست سال با او در ارتباط بوده ام و مستندی به نام خاطرات انهدام هم درباره اش ساخته ام و می دانستم به احتمال زیاد نمره من لابلای دفترهایش پیدا می شود، اما حس کردم و این را بهش گفتم که این هم یک تاج سروری بود او روی سرم گذاشت. چه فخری بالاتر از این! حمد خدا را.

 

■■■■■

 

کتاب یک فجان چای بی موقع را به طور اتفاقی گرفتم و بی توقف خواندمش! واااای چه شاهکاری بود! مدتها بود از خواندن کتابی اینهمه لذت نبرده بودم! از زمان اعترافات روسو هیچکس چنین صریح و صادقانه از تاریکی های وجودش سخن نگفته بود. کتاب همچنین شرح ماجراجویی ها و مصائب مردی است که از هانری شاریر پاپیون پیش می افتد و افقی تازه تر را جلوی ما باز می کند.

یکی از مهمترین ویژگی ها کتاب یک فنجان چای بی موقع شرحی است که از چپ های دهه ی پنجاه به خواننده می دهد. این تصویر برای من که هرگز «چپ» نبوده ام و به آنها اعتقادی نداشته ام خواندنی تر بود. درمی یابیم آنها چقدر ساده لوح، گزافه گو، و سطحی نگر بوده اند.

اما اهمیت اصلی کتاب در چیزی والاتر از همه اینهاست. یک فنجان چای بی موقع افشاگرانه ترین کتابی است که درباره یک واقعیت بزرگ تاریخ ایران در دهه ی پنجاه نوشته شده است. رویدادی که با گذشت افزون بر چهل سال از وقوع اش در پس پرده ابهام مانده بود و هیچکس حتی به مخیله اش خطور نکرده بود که ممکن است داستان واقعی چیز دیگری باشد. چیزی که امیرحسن فطانت به ما می گوید.

 

■■■■■

 

کتاب گفتگو با لیلی گلستان را هم یک ضرب از اول تا انتها خواندم! مگر می شود چنین کتاب را دست گرفت و رها کرد؟! کتاب البته سالها قبل منتشر شده بود و من در خواندن اش کوتاهی کرده بودم، اما تماشای فیلم حیرت انگیز مانی حقیقی اژدها وارد می شود در جشنواره فجر، مرا ترغیب کرد چیزهای بیشتری درباره خانوده اش بدانم!

و اگر علاقمند و آشنا به تاریخ ادبیات و فرهنگ و هنر ایران باشید خواهید دریافت که وقتی کتاب گفتگو با لیلی گلستان را دست بگیرید، زمین گذاشتن آن دیگر با شما نیست!

در طول خواند کتاب به حال خودم افسوس می خوردم! لیلی گلستان را از خلال این گفتگو زنی به غایت سرراست، دوست داشتنی، صمیمی، و اصیل دریافتم و حسرت می خورم چرا در طول سالهای گذشته فرصت آشنایی یا حتی گفتگویی با او را از خودم دریغ کردم! در طول سالهای گذشته من چهارده فیلم مستند درباره نقاشان ایرانی ساختم و در تلویزیون تهیه کننده برنامه هایی بودم که به معرفی نمایشگاههای نقاشی می پرداخت. هر کدام از آنها فرصتی مغتنم برای من بود که بهانه ای برای دیدار با لیلی گلستان پیدا کنم و دریغ کردم از خودم!

امیدوارم این زن بی همتا سلامت و سرزنده برای جامعه ی ما بماند و بماند.

 

■■■■■

 

در طول زمستان گذشته از تماشای سریال تلویزیونی خانه کوچک در اندازه ای نزدیک به بینهایت لذت بردم! سریال با همان دوبله ی دهه ی پنجاه بازپخش شد و من تقریباً تمام قسمتهای آن را دیدم. شنیدن صدای منصور غزنوی، شمسی فضل الهی (و در قسمتهای بعدتر ایران بزرگمهر)، ناهید امیریان، آزاده سالارپور، پروین ملکوتی (و در بعضی قسمتها ثریا قاسمی)، ایرج رضایی، محمود فاطمی، و... مغتنم بود.

در این دیدار مجدد دریافتم چقدر سریال از نظر داستان پردازی و ترکیب طرح های اصلی و فرعی، و نیز رعایت مفاهیم تربیتی و اخلاقی درست است.

 

■■■■■

 

از تماشای مستند سالینجر (۲۰۱۳) لذت بردم! فیلم درباره جروم دیوید سالینجر نویسنده آمریکایی است که رفتارهای او در ایران منجر به بروز «عقده سالینجر» شد. (برای اطلاع از ماهیت «عقده سالینجر» پانوشت شماره ۱ مقاله نوشتن تاریخ با جوهر تقلب در سایت پرده سینما را مطالعه فرمایید) بقیه ماجرا بدون شرح است!

 

■■■■■

 

بعد از ظهر آخرین سه شنبه سال (چهار شنبه سوری) با پای پیاده در ترافیکی گرفتار آمده بودم و یک پژو 206 در معبری من و چند نفر دیگر را سوار کرد تا به مقصد برساند. مسافر اول که پیاده شد و خواست پول بدهد، راننده گفت مسافرکش نیست و چون موقعیت خاصی بوده (چهارشنبه سوری) ما را به مقصد رسانده. مسافر پیاده شد؛ مسافر دوم خواست پول بدهد که راننده همان حرف را زد و او باز پیاده شد. مسافر سوم من بودم. وقتی خواستم پیاده شوم بهش گفتم در چنین وضعیت خطیری اگر او ما را سوار نمی کرد معلوم نبود چطور وسیله ای برای رسیدن به مقصد پیدا می کردیم. از او ممنونم و در این واپسین روزهای سال برایش آرزوی موفقیت می کنم. لبخندی بر لبان اش نقش بست و حسی از رضایت در چهره اش پیدا شد.

به خودم گفتم عجیب است! آدمهای شهر گویی از یاد برده اند چگونه تشکر کنند! چرا یک تشکر خشک و خالی را از هم دریغ می کنیم؟! دو مسافر قبلی وقتی دیدند راننده به آنها لطف کرده بی هیچ کلامی راهشان را گرفتند و رفتند! از خودم پرسیدم آیا رفتار من روی مسافر چهارمی تأثیری خواهد داشت؟ یا او هم بی صدا صندلی اش را ترک می کند؟

 

■■■■■

 

 

تماشای فیلمهای مهم ۲۰۱۵ را بیشتر و بیشتر به این نتیجه می رساند که سینما بیش از هر زمان دیگری فاسد شده. بله! فاسد شده! به نظرم بهتر است فیلمهایی مثل جنگ ستارگان، مرد آهنی، بازیهای بقا، مردان ایکس، سوپرمن و... دنیا را تسخیر کنند تا فیلمهایی که ابا دارم نامشان را ببرم و در فهرست بهترین های سال جا خوش کرده اند. چون دست کم فیلمهای قهرمانی و اَبَرقهرمانی به تماشاگرانشان شجاعت، مردانگی، گذشت، و اصولی از اخلاق را می آموزند؛ اما بیشتر فیلمهای سالهای اخیر مروّج همجنسگرایی، خیانت، بزدلی و فساد اند.

 

 

در طول یکی دو ستان بارها دیده ام گذشته دوستان زیادی وقت پیامک فرستادن یا ایمیل زدن به جای کلمه «سلام» از واژه «درود» استفاده می کنند! راستی چرا؟! منزلت کلمه «سلام» با هیچ کلمه دیگری قابل مقایسه نیست. «سلام» نام خداست و سرشار از برکات بی پایان. آیا این دوستان قصد صیانت از زبان فارسی را دارند؟ مگر نه اینکه کلمه «سلام» قرنهاست عجین شده با زبان فارسی؟ و مگر نه اینکه این دوستان در مکالمات روزمره بارها از واژه های وارداتی فرنگی نظیر «فالو کردن» «هنگ کردن» «تری کردن» «سرچ» و... استفاده می کنند؟!

 

■■■■■

 

یکی از دوستان نویسنده بهم پیامک زد و ضمن تشکر از به قول خودش حمایت هایم در انتشار نقدها و مقالات اش در طول سالهای گذشته، گفت تصمیم دارد تا پایان تحصیلات تکمیلی نوشتن درباره سینما را رها کند.

برایش آرزوی موفقیت کردم و البته گفتم من هرگز هیچکس را به سمت و سوی سینما تشویق نکرده ام و نمی کنم. به قول حضرت حافظ

 

رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب / چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد


شکوه تاج سلطانی که که بیم جان درو درجست / کلامی دلکش است اما به دردسر نمی ارزد

 

 

غلامعباس فاضلی

 

 

اول اردیبهشت سال نود و پنج

 

 

پانوشت

 

 

۱. تهران در بهار مثل قطعه ای از بهشت زیباست! هوا عالی است و صاف. گاهی آفتاب سر ظهر که می تابد روی کوههای شمیران آنقدر واضح است که گویی آدم در رویاست. همیشه می خواستم در واژه ای این هوا را توصیف کنم که پیدایش نمی کردم. اخیراً در کتابی به توصیف یک نویسنده انگلیسی در اوائل قرن بیستم هوای تهران را اینطور توصیف کرده بود: «مثل نت ویویلون صاف».

 

 


 

برای مشاهده دیگر یادداشت ها، اینجا را کلیک کنید

 


 تاريخ ارسال: 1395/2/1
کلید واژه‌ها: غلامعباس فاضلی، غلام عباس فاضلی، یادداشت سردبیر، پرده سینما

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.