پرده سینما
وال در واقع نمایشی است که فیلمبرداری شده. چیزی شبیه کاری که پولانسکی در کشتار یا ونوس در پوست خز انجام دارد.
نهنگ یا وال فیلمی غمگین است و جز این از آرنوفسکی انتظار نمیرود. او همیشه در کارهایش تا جایی که میتواند نیشتر میزند و داستایوفسکیوار با سؤالات انبوهش درباره آفرینش، خدا، مسیح و عشق مخاطب را دنبال خودش میکشاند.
هرچند فیلم اخیر در مقابل آثاری چون مادر و نوح فیلمی سر و ساده و کمادعا است و درطول داستان تک لوکیشن تلاش میکند، تنها به زندگی شخصیت اصلی نزدیک شود، معلم انگلیسی منزوی و بسیار چاقی که با خوردن زیاد به سمت مرگی تقریبا خودخواسته قدم برمیدارد. او در اوج ناامیدی میخواهد بار دیگر با دختر نوجوانش که ده سال پیش ترکش کرده ارتباط بگیرد. همین خلاصه و چند داستان تکمیلی ماجرای فیلم است.
فیلم بر اساس نمایشنامه ساموئل دی هانتر که فیلمنامه را هم نوشته، ساختهشده است و آرنوفسکی هم به ماجرای نمایشنامه وفادار است و سعی نمیکند از آپارتمان مهلک چارلی بیرون بزند. وال در واقع نمایشی است که فیلمبرداری شده. چیزی شبیه کاری که پولانسکی در کشتار یا ونوس در پوست خز انجام دارد. شخصیتهای محدود در فضایی محدودتر. به نظر میرسد آرنوفسکی با این روش، میخواهد بیننده مثل چارلی احساس در دام افتادن کند. انتخاب رنگ و طراحی صحنه هم در همین مسیر گام برمیدارد. همهچیز در خدمت چارلی است تا اندوه بیانتهایش را بفهمیم.
اما اینکه چقدر آرنوفسکی موفق شده، قصهای جداست. با وجود نمره بسیار قابل قبولی که فیلم دریافت میکند اشکالاتی متوجهش است. داستانهای فرعی کمی بیمنطق و کم رمقند. بهطور مثال داستان شخصیت توماس، مبلغی که معتقد بود باید چارلی را نجات دهد تا حدودی خستهکننده بود و حتی زمانی که افشای نهایی در مورد این شخصیت انجام شد، نمیتوانست تأثیرگذار باشد. جاهای از فیلم این شخصیت در روایتها گم میشود و با وجود حضور زیادش، تاثیر کمی دارد. این لکنت در جاهی دیگری هم به چشم میخورد. مثلا درست است که محور اصلی فیلم موضوع وزن چارلی است و ما به این باور رسیدهایم که این مشکل او و اطرافیانش را ناراحت میکند اما در مورد نحوه رفتار با او به دلیل وزنش مانند یک مرد طردشده، توضیحات بسیار کمی در فیلم وجود دارد و در حد اشارههایی باقی میماند.
تماشای نهنگ ممکن است برای برخی دشوار باشد، نه به خاطر جثه چارلی، بلکه به این دلیل که به نظر میرسد با او بهعنوان یک آدم گروتسک رفتار میشود، موجودی که تلاش میکند از او منزجر شوید. زمان زیادی از فیلم صرف منزجر نشان دادن چارلی میشود با این همه اطرافیانش واقعا دوستش دارند. در واقع او با همه بدیهایش هیولایی با قلبی طلایی است. البته هنر آرنوفسکی همین نکته است که او از بین همه این زشتیهای منزجرکننده لحظات مشخصی از لطافت و زیبایی بیرون میکشد. این لحظات درخشان برای به رخ کشیدن بازی بسیار قوی برندان فریزر در نقش چارلی که برایش جایزه بهترین بازیگر نقش مرد جایزه اسکار ۲۰۲۳ را گرفت و هونگ چاو در نقش لیزا کافی است. آرنوفسکی ما را به چالش میکشد تا فراتر از تعصبات و ایدههای از پیش برنامهریزیشده جذابیت چارلی را ببینیم و زیبایی را در ملودی گرم حرف زدنش و یا در روح شاعرانه و پرشورش بیابیم. بازی هنرمندانهای که آرنوفسکی با مخاطبش میکند این است که درست در نقطهای که تصمیم میگیریم چارلی را دوست داشته باشید او به چارلی حمله میکند. دوربین در حالت پایین قرار میگیرد و چارلی خودش را روی پاهایش میکشد و آرنوفسکی این شخصیت پیچیده و زخمی را به یک آبشار گوشت تنزل میدهد.
نورپردازی و پالت رنگی بدون هوا و کمی نامطلوب نشان دهنده فضای زندگی چارلی است گویی که از داخل یک سبد لباسهای چرک به تماشای همه چیز نشستهایم در جاهایی از فیلم بوی زننده آپارتمان خفه و عرق تن چارلی احساس میشود. فیلم قصد دارد بیننده را دفع کند و اغلب موفق میشود. چون دوری کردن و نادیده گرفتن چنین شخصیتی آسان و وسوسهانگیز است و آرنوفسکی هم همه تلاشش را میکند تا چنین اتفاقی بیفتد. بهغیراز تصویربرداری بسیار درخشان، سهم زیادی از موفقیت فیلم بر دوش برندان فریزر است. آرنوفسکی برای انتخاب او سالها صبوری کرد و ساختن نهنگ را مشروط به پیدا کردن بازیگری چون او کرد که بتواند مسئولیت چنین قصهای را بپذیرد. بازیگر خوشتیپی که با گریم و افکت تبدیل به چارلی شد. بازی بینظیر و فرو رفتنش در آن بدن عظیمالجثه قابل تقدیر و تماشایی است. برندان فریزر حتی در نگاه و رفتارش نوعی زیبایی متورم شده را یدک میکشد و ما بهسختی میتوانیم او را در نقشهای دیگر به یاد بیاوریم. برندان فریزر به ما کمک میکند تا در دو سوال دراماتیک اجتنابناپذیر فیلم غرق شویم: چارلی چگونه به این راه رسید؟ و آیا میتوان او را نجات داد؟ فیلم در انتها به سؤالاتمان درباره اینکه چه به چارلی گذشت که او تصمیم گرفت در لانه چربیاش پنهان شود تا از آسیبهای دنیای بیرحم بیرون مصون بماند، پاسخ میدهد. اما به یاد داشته باشید، سؤالاتی که مطرح شد سؤالات بیننده است. آرنوفسکی همچنان در پی این سوال بزرگ است که آیا انسان موجود شیطانصفت و بیرحم است یا همچنان میتوان به او ایمان داشت؟ موضوع مبهمی که او در فیلم قوی سیاه و مرثیه برای یک رو یا به شکل دیگری مطرح میکند.
او فیلمسازی است که به جرات میتوان در موردش گفت بلد نیست فیلم بد بسازد و میتوانید راحت خودتان را به عنوان پر درخشش بسپارید. پس بهتر است بعد از تماشای فیلم درخشان نهنگ منتظر باشیم تا او اثر دیگری به کارنامه پربارش اضافه کند.
فرانک کلانتری
برگرفته از سایت روزنامه «شرق»
The Whale (2022)
خلاصه داستان
«چارلی» یک استاد انگلیسی چاق و گوشهگیر است که دورههای آنلاین نویسندگی برای کالج را تدریس میکند، اما وبکم خود را خاموش نگه میدارد زیرا از ظاهر فیزیکی خود شرمنده است. او توسط پرستار و تنها دوستش «لیز» مراقبت میشود، که از او میخواهد به دلیل خطر شدید نارسایی احتقانی قلب به بیمارستان مراجعه کند. او نمیپذیرد زیرا نگران است که هرگز نتواند بدهی حاصل از بیمارستان را بپردازد. «توماس»، یک مبلغ مذهبی از «کلیسای نیو لایف» که میخواهد چارلی را نجات دهد، نیز از او بازدید میکند. چارلی اغلب پیتزا سفارش میدهد و طبق روال ثابتی با راننده تحویل به نام «دن»، که پیتزا را رها میکند و پول خود را از صندوق پستی میگیرد، به جز چند مورد خوشایند هرگز با او تعامل نداشتهاست.
چارلی امیدوار است دوباره با دختر نوجوان خود، «اِلی» که هشت سال است او را ندیدهاست، ارتباط برقرار کند. اگر الی بدون اطلاع مادرش با چارلی وقت بگذراند، او حاضر است تا ۱۲۰٫۰۰۰ دلار را به حساب بانکی او واریز کند. الی فقط زمانی موافقت میکند که چارلی در بازنویسی یک مقاله در مدرسه به او کمک کند، اگرچه چارلی همچنان از او در خواست میکند که در دفترچهای که به او میدهد نیز یادداشتهایی بنویسد. لیز از دیدارهای مکرر توماس ناراضی است و به او میگوید که چارلی نیازی به نجاتدادهشدن ندارد. او فاش میکند که خودش دختر خوانده کشیش ارشد «نیو لایف» است، و آلن، دوست پسر متوفی چارلی، برادر او بودهاست، که مرگش به دلیل خودکشی به دلیل گناه مذهبی باعث شد تا چارلی بهطور غیرقابل کنترلی شروع به پرخوری کند. علیرغم مخالفتهای لیز، توماس همچنان معتقد است که مأموریت او کمک به چارلی است.
سلامتی چارلی پس از تقریباً خفهشدن در اثر خوردن یک ساندویچ کوفته، شروع به کاهش میکند. لیز برای او یک صندلی چرخدار میآورد تا بتواند راحتتر در آپارتمانش حرکت کند. یک روز، الی مخفیانه قرصهای خوابآور را در ساندویچی که برای چارلی درست کردهاست میریزد. پس از اینکه او به خواب میرود، توماس از راه میرسد و الی شروع به بازجویی از او میکند. در حالی که آن دو ماریجوآنا مصرف میکنند، توماس اعتراف میکند که پول گروه جوانان خود را دزدیده و از خانواده و کلیسای خود فرار کردهاست زیرا احساس میکرد که زندگی او در آنجا برآورده نشدهاست. الی مخفیانه اعترافات وی را در تلفن خود ضبط میکند. حقیقت دربارهٔ ملاقاتهای مخفیانهٔ الی با پدرش زمانی فاش میشود که لیز، همسر سابق چارلی و مادر الی، یعنی «مری» را برای ملاقات میآورد. یک مبادله داغ رخ میدهد که در طول آن چارلی مبلغ حساب بانکی خود را که قصد داشت برای الی باقی بگذارد افشا میکند، که باعث میشود لیز به دلیل این پنهانکاریها به جوش بیاید. مری و چارلی در مورد شکست ازدواج خود و شکستهای خود به عنوان والدین بحث میکنند. با رفتن مری، چارلی با گریه اعتراف میکند که امیدوار است الی تاییدیهای باشد که او نیاز دارد، مبنی بر اینکه او حداقل یک کار را در زندگی خود درست انجام دادهاست.
بعد از اینکه دن، راننده پیتزا، برای اولین بار به چارلی نگاه میکند و با انزجار واکنش نشان میدهد، چارلی یک اپیزود پرخوری شدید را تجربه میکند، که در طی آن یک ایمیل رکیک برای دانش آموزانش میفرستد و به آنها میگوید که کار کلاس را نادیده بگیرند و فقط چیزی صادقانه بنویسند. توماس برای آخرین بار با چارلی ملاقات میکند و به او اطلاع میدهد که پس از اینکه الی اعترافات وی را برای گروه سابق و خانوادهاش فرستاد، آنها او را بخشیدهاند و از بازگشت او به خانه استقبال میکنند. او همچنان سعی میکند برای چارلی موعظه کند، و همجنسگرایی آلن را برای مرگش مقصر میداند. چارلی در کلاس بعدی خود فاش میکند که به دلیل شکایتها جایگزین شدهاست و برخی از مطالب ارسالی دانشآموزانش را میخواند. برای جبران صداقت آنها، او برای اولین بار وبکم خود را روشن میکند و دانشآموزان با شوک واکنش نشان میدهند. او سپس کلاس را با انداختن عمدی لپتاپ خود به سمت یخچال به پایان میرساند.
لیز که به خاطر ترک او احساس گناه میکند، چارلی را در حالی که به مرگ نزدیکتر میشود، دلداری میدهد. الی بهطور ناگهانی به ملاقات او میرود تا با او در مورد مقاله بازنویسیشدهاش روبرو شود. چارلی فاش میکند که مقالهٔ بازنویسیشدهٔ اِلی را با یک مطلب انتقادی از موبی دیک که الی در کلاس هشتم نوشته بود جایگزین کردهاست زیرا او آن را صادقانهترین مقالهای میداند که تا به حال خواندهاست. الی با گریه چارلی را سرزنش میکند که برای آخرینبار تلاش میکند با هم آشتی کنند. الی با اکراه آن مقاله را میخواند در حالی که چارلی میایستد و سعی میکند بدون کمک به سمت او برود، کاری که او در طول اولین ملاقاتش با الی در آن ناکام مانده بود. وقتی الی خواندن را تمام میکند، چارلی شروع به شناور شدن میکند و در نور سفید روشن غرق میشود. نمای پایانی خاطرهای از آنها در سفر خانوادگی به ساحل را نشان میدهد.
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|